قتل شبه عمدلغتنامه دهخداقتل شبه عمد. [ ق َ ل ِ ش ِ هَِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چون آنکه کسی را برای آنکه ادب شود کتک زنند و شخص مضروب بمیرد. چنین قتلی موجب قصاص نمیشود، بلکه دیه واجب میگردد. (شرایعالاسلام محقق ثانی فصل دیات ).
سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قرارگیری یکسویهlateral coital positionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارگیری چندمرحلهای که مسترز و جانسون بهعنوان یک روش کامشدرمانی پیشنهاد کردند
قتل خطاءلغتنامه دهخداقتل خطاء. [ ق َل ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون آنکه کسی پرنده ای را مثلاً هدف قرار دهد ولی تیرش به خطا رود و انسانی را بکشد چنین قتلی موجب دیه میشود. ضابطه ٔ قتل عمد این است که در عمل و قصد، عمد بوده باشد و ضابطه ٔ قتل شبه عمد این است که در عمل عمد باشد ولی در قصد خطاء
شبهلغتنامه دهخداشبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ع ص ، اِ) مانند. مثل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، مَشابه و مَشابیه (برخلاف قیاس چون محاسن و مذاکیر). (منتهی الارب ). ج ، اشباه . (از اقرب الموارد) : تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد به شبه باز خشین ، پند.
دیةلغتنامه دهخدادیة. [ ی َ ] (ع اِ) (از: ودی ). جوهری گوید دیة یکی دیات است و «ة» عوض از واو است و به معنای حق مقتول (قتیل ) است و در تهذیب نویسدکه اصل دیة، وِدْیَة مانند شیة از وشی . (از لسان العرب ). حق قتیل (مقتول ) و آن مالی است که بدل نفس مقتول به ولی او داده شود و از باب تسمیه ٔ بمصدر
قتللغتنامه دهخداقتل . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل . || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست . || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ). || پسر عم . || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به . (منتهی
قتللغتنامه دهخداقتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منته
قتلدیکشنری عربی به فارسیادم کشي , قتل , کشتن , بقتل رساندن , ذبح کردن , ضايع کردن , توفيق ناگهاني , کشنده () دلربا , کشتار , ادمکشي
متقتللغتنامه دهخدامتقتل . [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شرمگین و باحیا و ملایم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمده برای حاجت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود.
قتللغتنامه دهخداقتل . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل . || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست . || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ). || پسر عم . || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به . (منتهی
قتللغتنامه دهخداقتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منته
واجب القتللغتنامه دهخداواجب القتل . [ ج ِ بُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) کشتنی و سزاوار کشتن . که کشتن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). مرگ ارزان . (یادداشت مؤلف ).
مقتللغتنامه دهخدامقتل . [ م َ ت َ ] (ع اِ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه . قتلگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل . (منتهی الارب ) (آنندراج