قدارلغتنامه دهخداقدار. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) مرد میانه . || باورچی . || شترکُش . || دیگ پز. || خوان سالار. || مار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قیدارلغتنامه دهخداقیدار. [ ق َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ). وی عاقر ناقه ٔ صالح بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
کدارلغتنامه دهخداکدار. [ ک ُ ] (اِ) نمدار. گاوکهل . کُپ . کف . کُدُر. نامی است که در طوالش به زیرفون دهند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 179). و رجوع به نمدار شود.
قیدارواژهنامه آزادنام شهری که مرکز شهرستان خدابنده در استان زنجان با فاصله نود کیلومتری از مرکز استان و سیصد کیلو متری از تهران و یکصد و هفتاد کیلومتری همدان با حدود پنجاه هزار نفر سکنه و به وصعت یکصد هکتار محدوده مسکونی و یکهزار و دویست هکتار اراضی زراعی و باغی و یکهزار و سیصد هکتار اراضی ملی که شغل اغلب اهالی کارها
قدارةلغتنامه دهخداقدارة. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن صالح پی کن ناقه ٔ صالح علیه السلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدارهلغتنامه دهخداقداره . [ ق َدْ دا رَ ] (اِ) نوعی از شمشیر است که به هندی کوکتی کاکهانده خوانند. (آنندراج ). قمه . نوعی قمه . رجوع به غداره شود.
قدارةلغتنامه دهخداقدارة. [ ق َ رَ ] (ع مص ) توانستن . (منتهی الارب ). || آماده ساختن . || وقت معین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دنارتلغتنامه دهخدادنارت . [ ] (اِخ ) نام کوهی در رستاق قدار اصفهان . (یادداشت مؤلف ). درباره ٔ چشمه ٔ واقع در این کوه و خواص آن شرحی در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آمده است . برای اطلاع رجوع به آن کتاب شود.
سالفلغتنامه دهخداسالف . [ ل ِ] (اِخ ) از قوم ثمود که نام پدر قدار، پی کننده ٔ ناقه ٔ صالح پیغمبر(ع ) است . (حبیب السیر چ قدیم ص 15).
مقدرةلغتنامه دهخدامقدرة. [ م َ دُ رَ / م َ دَ رَ / م َ دِرَ ] (ع مص ) توانستن . قَدَر. قَدر. قُدرة. مِقدار. قِدار. قَدارة. قُدور. قُدورة. قِدران . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || توانگر بودن . (آنندراج ). || (اِمص ، اِ) تو
قدارةلغتنامه دهخداقدارة. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن صالح پی کن ناقه ٔ صالح علیه السلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدارهلغتنامه دهخداقداره . [ ق َدْ دا رَ ] (اِ) نوعی از شمشیر است که به هندی کوکتی کاکهانده خوانند. (آنندراج ). قمه . نوعی قمه . رجوع به غداره شود.
قدارةلغتنامه دهخداقدارة. [ ق َ رَ ] (ع مص ) توانستن . (منتهی الارب ). || آماده ساختن . || وقت معین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قداره بندفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که قداره به کمر ببندد.۲. [مجاز] کسی که با توسل بهزور به مقاصد خود میرسد.
پیرمقدارلغتنامه دهخداپیرمقدار. [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج . واقع در 34هزارگزی شمال خاور کامیاران و 9هزارگزی شوسه ٔ کرمانشاه - سنندج . کوهستانی ، سردسیر. دارای 371</sp
چماقدارلغتنامه دهخداچماقدار. [ چ ُ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ چماق . آن کس که چماق بدست دارد. چماقلو. و رجوع به چماقلو شود.
شقدارلغتنامه دهخداشقدار. [ ش ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و محصلی که از یک قسمت زمینی مالیات جمع میکند. (ناظم الاطباء). حاکم دیهات و عامل پرگنات . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب کننده . (ناظم الاطباء).
مقدارلغتنامه دهخدامقدار. [ م ِ ] (ع اِ) اندازه . ج ، مقادیر. (مهذب الاسماء) (دهار). اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اندازه و قدر. (ناظم الاطباء) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی ٔ عنده بمقدار. (قرآن <span class="hl