قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است : 1 - حکایات قدرت . 2 - دیوان قدرت . وی به سال 1290
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) شاه قدرت اﷲ. از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال 1205 هَ . ق .در مرشدآباد هند درگذشته است . این از اشعار اوست :ز فیض نم چشم گریان مابود دامن
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد. کافی سبزواری (از آنندراج ).سرحد خلقت شده بازار اوبکری قدر
قدرتفرهنگ فارسی عمید۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن.۲. توانایی؛ نیرو.۳. سلطه؛ نفوذ فرمان.⟨ قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن.⟨ قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن.⟨ قدرت نمودن: = ⟨ قدرت کردن
اقدام گزینشیselective engagementواژههای مصوب فرهنگستانراهبرد کلان یک اَبَرقدرت که به اقتضای منافع خود صرفاً در موقعیتها یا مناطق یا مسائل جهانی خاصی از قدرت نظامی و اقتصادی خود بهره میگیرد
پسامتیک اوللغتنامه دهخداپسامتیک اول . [ پْسا / پ ِ م ِ ک ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) فرعون سائیس و منفیس . وی بیست و ششمین سلسله ٔ فراعنه ٔ مصر را بسال 666 ق .م . تأسیس کرد و در 611 ق . م . درگذشت . کار عمد
قزلباشلغتنامه دهخداقزلباش . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) (سرخ سر)به طوایف مختلف ترک که با سلطان حیدر و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول صفوی در ترویج مذهب شیعه و تحصیل سلطنت یاری کردند، گفته میشود. این طوایف ترک به سبب کلاه سرخی که بر سر میگذاشتند به قزلباش معروف شدند. کلاه سرخ یا تاج قزلباش را نخست سلطا
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است : 1 - حکایات قدرت . 2 - دیوان قدرت . وی به سال 1290
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) شاه قدرت اﷲ. از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال 1205 هَ . ق .در مرشدآباد هند درگذشته است . این از اشعار اوست :ز فیض نم چشم گریان مابود دامن
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد. کافی سبزواری (از آنندراج ).سرحد خلقت شده بازار اوبکری قدر
قدرتفرهنگ فارسی عمید۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن.۲. توانایی؛ نیرو.۳. سلطه؛ نفوذ فرمان.⟨ قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن.⟨ قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن.⟨ قدرت نمودن: = ⟨ قدرت کردن
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است : 1 - حکایات قدرت . 2 - دیوان قدرت . وی به سال 1290
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) شاه قدرت اﷲ. از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال 1205 هَ . ق .در مرشدآباد هند درگذشته است . این از اشعار اوست :ز فیض نم چشم گریان مابود دامن
قدرتلغتنامه دهخداقدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد. کافی سبزواری (از آنندراج ).سرحد خلقت شده بازار اوبکری قدر
قدرقدرتلغتنامه دهخداقدرقدرت . [ ق َ دَ ق ُ رَ ] (ص مرکب ) آنکه قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است : اعلیحضرت قدرقدرت .
مقدرتلغتنامه دهخدامقدرت . [ م َ دُ رَ /م َ دَ رَ / م َ دِ رَ ] (ع مص ) توانگر بودن . (غیاث ). || توانایی داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقدرة شود. || (اِمص ، اِ) قدرت و توانایی . (غیاث ). تاب . توان . توانایی .