قدر متیقنواژهنامه آزادقدر متیقن، فرد یا حصه ای از مطلق است که به یقین حکم شامل آن می شود، مانند «قلّد المجتهد» که قدر متیقن از آن، تقلید از مجتهد اعلم است. یعنی هیچ تردیدی در این نیست که مجتهدی که از او تقلید می کنیم باید اعلم باشد. یا مانند آن که مولا قبلاً با عبد خود دربارۀ فضیلت آزاد نمودن رقبۀ مؤمن سخن گفته و بعد به
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
متیقنلغتنامه دهخدامتیقن . [ م ُ ت َ ی َق ْ ق َ ] (ع ص ) بی گمان و به یقین دانسته . یقین و بر کنار از شبهه و گمان و تردید.- قدر متیقن ؛ آنچه بر آن یقین باشد. آنچه به یقین در تمام اقوال و عقاید و مفاهیم مختلف وجود دارد. قدر مسلم چنانکه در مشکوک بودن حکمی نسبت به موضو
مقدماتلغتنامه دهخدامقدمات . [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع اِ) کردارهای نخستین و گفتارهای نخستین و چیزهایی که نخست وجود آنها لازم است . (ناظم الاطباء). ج ِ مقدمة. چیزهایی که وجود آنها برای شروع در امری ضروری است : به حکم این مقدمات روشن می گردد که ملک بی دین باطل است . (کلیله و دمن
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین .[ جُدْ دی ] (اِخ ) (ابوالفتح ...) ابن دارست شیرازی از وزراء سلجوقیان است و چند بار وزارت سلطان مسعودبن محمدبن ملکشاه (526- 547 هَ . ق .) را داشت و در جنگی که بین سلطان مسعود و سنجر روی داد مسعود شک
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ِ ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب ). نغمه و سرودخوانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن
صبح ازللغتنامه دهخداصبح ازل . [ ص ُ ح ِ اَ زَ ] (اِخ ) نام او میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از مردم نور مازندران و مؤسس فرقه ٔ ازلیان است . ازلیان و بهائیان دو فرقه اند که پیشوای هر یک از این دو دسته خود را جانشین سیدعلی محمد باب شیرازی میدانند. چنانکه میدانیم سیدعلی محمد در <span class="hl" dir=
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ ] (اِخ ) (شب ...) از شبهای متبرک اسلامی است . در قرآن آمده است که شب قدر از هزار ماه بهتر است . فرشتگان و روح (مراد از آن به قول بیشتر علماء جبرئیل است ) در آن شب به اذن پروردگارشان نازل میشوند. قرآن در این شب نازل شده است . قدر به معنی تقدیر و اندازه گیری است . عط
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست . سعدی .<
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : همی گفت و شمشیر بالای سرسپر کرده جان پیش سِرِّ قدر. سع
قدرلغتنامه دهخداقدر. [ ق ِ ] (ع اِ) دیگ . و این مؤنث است و مذکر آید گاهی . ج ، قدور. و قُدَیر مصغر آن آمده است بدون تاء تأنیث برخلاف قیاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدردیکشنری عربی به فارسیارزيابي کردن , تقويم کردن , تخمين زدن , قدرداني کردن (از) , تقدير کردن , درک کردن , احساس کردن , بربهاي چيزي افزودن , قدر چيزي را دانستن , قبلا انتخاب کردن , مقدر کردن , سرنوشت معين کردن
درقدرلغتنامه دهخدادرقدر. [ دُ ق َ ] (ص مرکب ) با قدر و منزلت در. دارای ارزش و بهایی چون ارزش در. با ارزش در : تو درقدری و در تنها نکوترتو لعلی لعل بی همتا نکوتر.نظامی .
حسن ذوالقدرلغتنامه دهخداحسن ذوالقدر. [ ح َ س َ ن ِ ذُل ْ ق َ ] (اِخ ) حسن بیگ شاعر معاصر شفائی در قرن یازدهم و انسی یا دلیری تخلص میکرد. (ذریعه ج 9 ص 107 و 242).
چه قدرلغتنامه دهخداچه قدر. [ چ ِ ق َ ] (ق مرکب ) چقدر. چه اندازه . چه مقدار. و گاه بضرورت شعری دال ساکن را متحرک سازند چنانکه در بیت ذیل از صائب : شمع بالین خود از دیده ٔ بیدار کنی گر بدانی چه قدرها بصفائی در خواب .صائب (از آنندراج ).<br
خوارقدرلغتنامه دهخداخوارقدر. [ خوا / خا ق َ ] (ص مرکب ) بی قدر. ناچیز. پست قدر. بی شخصیت : و خوارقدرتر نزدیک ارباب وقع و مقدار. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
زایدالقدرلغتنامه دهخدازایدالقدر. [ ی ِ دُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) زائدالقدر. کوکبی را آنگاه در اصطلاح احکام نجوم زائدالقدر گویند که در نطاق دوم و سوم تدویر باشد و ماه را وقتی زائدالقدر خوانند که میان تربیع اول و دوم باشد.