قدکلغتنامه دهخداقدک . [ ق َ دَ ] (اِ) جامه ٔ رنگین ورای ابریشمین : به زیر چرخ ز سرکوب قد دشمن توبود به رنگ قدک در دکانچه ٔ دقاق .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
قدغلغتنامه دهخداقدغ . [ ق َ دَ ] (اِ) ظرف و پیاله که از شاخ گاو سازند و بدان شراب خورند. (از برهان ) (آنندراج ).
قدغلغتنامه دهخداقدغ . [ ق ُ دُ] (ع اِ) پای . || سرانگشت پای تا پاشنه . || سابقه ٔ چیزی از خیر و شر. (آنندراج ).
یکدکلغتنامه دهخدایکدک . [ ی َ دَ ] (ص )آب و شیر گرم بود. (فرهنگ جهانگیری ). آب و شیر و هرچیز را گویند که نیم گرم باشد. (برهان ) (آنندراج ).
قدکوتاهلغتنامه دهخداقدکوتاه . [ ق َ ] (ص مرکب ) کوتوله . قصیرالقامه . کوتاه بالا. کوتاه قد. کوتاه قامت .
پارچه(انواع )گویش تهرانیچیت، چلوار، ململ، مشمش، کرباس، متقال، قدک، وال، دویت، شال، ماهوت، زمزم، کریشه، اطلس، حریر، مخمل، تور، کرپدوشین،پاتیس
ندافیلغتنامه دهخداندافی . [ ] (اِ) در بیت زیر معنی نوعی پارچه میدهد : قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.نظام قاری (دیوان ص 15).
لعلیلغتنامه دهخدالعلی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرا و علمای عثمانی در قرن نهم و از مردم استانبول . این بیت او راست :ای کو کل اولمغه سر دفتر ارباب نظردقت ایت هر ورق او ستنه قدک دال اولسون .(قاموس الاعلام ترکی ).
کدینهلغتنامه دهخداکدینه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی کدین است که چوب گازران و دقاقان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کدنگ . (ناظم الاطباء) : به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمعنکوبد آهن سرد طمع کدینه ٔ من . خ
بشتلغتنامه دهخدابشت . [ ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیه ٔ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار طویل باشد بنام «زبون » خوانده میشود. ج ، بُشوت . و البسه الخولی بشتا قصرا ازرق ال
قدکوتاهلغتنامه دهخداقدکوتاه . [ ق َ ] (ص مرکب ) کوتوله . قصیرالقامه . کوتاه بالا. کوتاه قد. کوتاه قامت .