قردوسلغتنامه دهخداقردوس . [ ق ُ ] (اِخ ) ابن حارث بن مالک بن فهم بن غنم بن قردوس . پدر قبیله ای است از ازد یا از قیس . از آن قبیله است هشام بن حسان قردوسی محدث که از برگزیده ترین تبع تابعیان یا مولای آنها است . (منتهی الارب ).
کردوسلغتنامه دهخداکردوس . [ ک ُ ] (معرب ، اِ) گله ٔ بزرگ از اسپان . کُردوسة. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی . منوچهری . || عضو. ج ، کرادیس . منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم ضخ
کردگازلغتنامه دهخداکردگاز. [ ک ِ دِ ] (اِخ ) بمعنی کردگار است که نام خدای تعالی باشد. (برهان ). باریتعالی . (آنندراج ). رجوع به کردگار شود. || (ق ) دانسته . عمداً. (برهان ) (آنندراج ). مصحف کردگار. رجوع به کردگار شود.
قرادیسلغتنامه دهخداقرادیس . [ ق َ ] (اِخ ) ج ِ قُردوس و آن نام پدر طایفه ای است در یمن . (معجم البلدان ).
قرادیسلغتنامه دهخداقرادیس . [ ق َ ] (اِخ ) دروازه ای است در بصره که به طایفه ٔ قردوس منسوب است و راویانی بدان نسبت دارند. (معجم البلدان ).