کرگرلغتنامه دهخداکرگر. [ ک َ گ َ ] (اِخ ) کرکر. نام حضرت احدیت جل جلاله و معنی ترکیبی آن خداوند توانائی وقدرت است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کرکر شود.
کریرلغتنامه دهخداکریر. [ ک َ ] (ع اِ) آواز سینه که به آواز گلوی خبه کرده ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز و صدا کردن کسی باشد که سینه ٔ او گرفته باشد. (برهان ). آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدای کسی که او را خفه می کرده باشند. (برهان ). آو
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق َ رَ رَ ] (ع اِ) آبی که در دیگ ریزند پس ِ طعام تا دیگ نسوزد. (منتهی الارب ).
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق ُ رَ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به قُرْة شود.
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق ُ رُ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ چفسیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به قره و قُرَرة شود.
جامکیهلغتنامه دهخداجامکیه . [ م َ کی ی َ ] (اِ) معرب جامگی . ماهانه . انعام . وظیفه . راتبه . (ناظم الاطباء). مأخوذ از جامگی از ریشه ٔ جامه (لباس ) که در اصل اجرت نگاهدارنده ٔ لباس است و در تداول به معنی مزد، اجرت ، مقرری ، مستمری ، مزدوری و اجیری است : و لم یأخذ جامکیة، ولا لبس تشریفاً. ج ،
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق َ رَ رَ ] (ع اِ) آبی که در دیگ ریزند پس ِ طعام تا دیگ نسوزد. (منتهی الارب ).
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق ُ رَ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به قُرْة شود.
قررةلغتنامه دهخداقررة. [ ق ُ رُ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ چفسیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به قره و قُرَرة شود.
متقررلغتنامه دهخدامتقرر. [ م ُ ت َ ق َرْ رِ ] (ع ص ) برقرار و قرار گرفته و ثابت شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
تقررلغتنامه دهخداتقرر. [ ت َ ق َرْ رُ ] (ع مص ) بر قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). قرار گرفتن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). استقرار و استحکام واثبات و استواری و اقرار و بند و بست . (ناظم الاطباء). || بر پای خود کمیز انداختن شتر. || ستبر گردیدن کمیز از خوردن علف خش
اقرردیکشنری عربی به فارسینذر , پيمان , عهد , قول , شرط , تعيين , عزم , تصميم , نذر کردن , قسم خوردن , وقف کردن