قرصةلغتنامه دهخداقرصة. [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) یک قرص . کلیچه . || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). و رجوع به قرص شود : گرچه محور سپرَد قرصه ٔ خورقرص خور بین که به محور سپرند. خاقانی .حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بودگر قرص شمس نور به ح
قرصةدیکشنری عربی به فارسینيشگون , گازگرفتن , کش رفتن , مانع رشدونمو شدن , جوانه زدن , صدمه زدن , پريدن , زخم زبان , سرمازدگي , نيشگون گرفتن , قاپيدن , مضيقه , تنگنا , موقعيت باريک , سربزنگاه , اندک , جانشين
کرسهلغتنامه دهخداکرسه . [ ک ُ رَ س َ / س ِ ] (اِ) چرک و ریم را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به کرس و کرسنه شود. || موی پیچیده و مجعد را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی موی مجعد شاهدی نیافتم فقط در لغت اسدی چ پاول هورن در کلمه ٔ فش این بیت
کرسةلغتنامه دهخداکرسة. [ ک ِ س َ ] (ع اِ) اصل هر چیز. || بول و سرگین درهم نشسته . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
کرشهلغتنامه دهخداکرشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) کرش . کرس . کریس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن . (برهان ). حیله . (ناظم الاطباء). || چاپلوسی . || فروتنی و افتادگی . (برهان )
کرشهلغتنامه دهخداکرشه . [ ک ِ رِ ش َ / ش ِ ] (اِ) نوعی پارچه ٔ نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد.
کرشهلغتنامه دهخداکرشه . [ ک ُ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریسمانی را گویند که از موی تافته باشند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ).