قرضلغتنامه دهخداقرض . [ ] (ع اِ) موریانه که کاغذ خورد، چنانکه سوس جامه ٔ پشمینه و موئینه خورد و ارضه که چوب خورد. (یادداشت مؤلف ).
قرضلغتنامه دهخداقرض . [ ق َ ] (ع اِ) وام . (منتهی الارب ) : من ذا الذی یقرض اﷲ قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجر کریم . (قرآن 11/57).- امثال : از نوکیسه قرض مکن . <span class
قرضلغتنامه دهخداقرض . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . || مردن یا نزدیک مردن رسیدن . گویند: قرض رباطه ؛ بمرد یا نزدیک به مردن رسید. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || به چپ و راست پیچان و خمان رفتن . (منتهی الارب ). گویند: قرض فی سیره ؛ به چپ و راست پیچان و خمان رفت . || پاداش دادن . || وام دادن . || ش
قرضلغتنامه دهخداقرض . [ ق ِ ] (ع اِ) وام . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْض شود. || (مص ) وام دادن . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْض شود.
کارت تلفنdebit card, prepaid card 1, prepaid telephone card, calling cardواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کارت اعتباری که میتوان با آن بدون پرداخت نقدی از خدمات تلفن شهری، بینشهری یا بینالمللی بهرهمند شد
کارت برنامهwindscreen cardواژههای مصوب فرهنگستانلوحی برای نمایش مقصد و دیگر اطلاعات مربوط که معمولاً در سمت راست و پایین شیشۀ جلوی وسیلۀ نقلیۀ عمومی قرار داده میشود
کارت پروازboarding cardواژههای مصوب فرهنگستانمجوز ورود مسافر به هواپیما که معمولاً شمارۀ صندلی در آن قید میشود
کارت غیرلمسیcontactless cardواژههای مصوب فرهنگستانکارتی که تراشهای در درون آن تعبیه شده و برای انتقال دادههای آن کافی است آن را به پایانه نزدیک کرد
کارت هوشمندsmart cardواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کارت پلاستیکی که یک ریزپردازنده در آن تعبیه شده است و کاربردهای مختلف دارد ازجمله پرداختهای مالی
قرضابلغتنامه دهخداقرضاب . [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه چیز خشک خورد. || کسی است که هرچه بیند بخواهد، و از این جهت دزد را گویند. (اقرب الموارد) (اشتقاق ابن درید). دزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تیغ بران که استخوان بُرَد. || چیز اندک و حقیر. || آنکه هر چیز بیابد بخورد و چیزی نگذارد. (منتهی الارب
قرضابةلغتنامه دهخداقرضابة. [ ق ِ ب َ ] (ع ص ) قرضاب . (منتهی الارب ). رجوع به قرضاب شود. || قُراضِب . (اقرب الموارد). رجوع به قراضب شود.
قرضابلغتنامه دهخداقرضاب . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن ثوبان . صاحب آبی است در راه مکه که بدو منسوب است . (اشتقاق ابن درید).
قرضابلغتنامه دهخداقرضاب . [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه چیز خشک خورد. || کسی است که هرچه بیند بخواهد، و از این جهت دزد را گویند. (اقرب الموارد) (اشتقاق ابن درید). دزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تیغ بران که استخوان بُرَد. || چیز اندک و حقیر. || آنکه هر چیز بیابد بخورد و چیزی نگذارد. (منتهی الارب
قرضابةلغتنامه دهخداقرضابة. [ ق ِ ب َ ] (ع ص ) قرضاب . (منتهی الارب ). رجوع به قرضاب شود. || قُراضِب . (اقرب الموارد). رجوع به قراضب شود.
قرضابلغتنامه دهخداقرضاب . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن ثوبان . صاحب آبی است در راه مکه که بدو منسوب است . (اشتقاق ابن درید).
خرده قرضلغتنامه دهخداخرده قرض . [ خ ُ دَ / دِ ق َ ] (اِ مرکب ) قرضهای کوچک .طلبهای کم . طلبهای کم مقدار. (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده قرضی بار آوردن ؛ طلبهای کوچک و کم ولی بمقدار زیاد بار آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رَ ] (ع اِ) انقراض . پایان . نهایت . آخر.وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص )بریده شونده و درگذرنده . (آنندراج ). بریده شونده . (غیاث ). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم . (ناظم الاطباء). برافتاده . ورافتاده .- منقرض شدن ؛ از بین رفتن . نابود شدن .ورافتادن <span class
مقرضلغتنامه دهخدامقرض . [ م ِ رَ ] (ع اِ) گاز. آلتی که بدان طلا و نقره برند. مِفْرَص . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).