خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قرط
/qort/
معنی
شعلۀ آتش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق َ ] (ع مص ) پاره نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قرط الکراث قرطاً؛ پاره پاره نمود گندنا را در دیگ . (منتهی الارب ).
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق َ رَ ] (ع مص ) آویزان دروش گردیدن . گویند: قَرِطَ التیس قَرَطاً؛ آویزان دروش گردید تکه . (منتهی الارب ). قرط التیس قرطاً؛ کان له زنمتان معلقتان فی اذنیه فهو اقرط. (اقرب الموارد).
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از گندنا که کراث المائده نامند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ صوت ) قرچ .
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) (ذوالَ ... الوشاح ) شمشیر خالدبن ولید. || لقب سکن بن معاویةبن امیه . || نام مردی . (منتهی الارب ).
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) شمشیر عبداﷲبن حجاج . (منتهی الارب ).
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق ُ ] (ع اِ) شعله ٔ آتش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نره ٔ خرد کودک . (منتهی الارب ). || الصرع علی القفا. (اقرب الموارد). || پستان . || آویزه ٔ اعلای گوش . (منتهی الارب ). || گوشواره ٔ بناگوش . ج ، اقراط، قُروط، قِراط، قِرَطة...
-
قرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qort شعلۀ آتش.
-
قرط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقراط و قِراط و قُروط] [قدیمی] qort ۱. گوشواره.۲. پستان.
-
قرط
دیکشنری عربی به فارسی
گوشواره , حلقه , اويز
-
واژههای مشابه
-
علی قرط اندکانی
لغتنامه دهخدا
علی قرط اندکانی . [ ع َ ی ِ ق َ طِ اَ دُ ] (اِخ ) یکی از شعرای قرن چهارم و پنجم هَ . ق . است و ابیات ذیل از وی در لغت فرس اسدی (چ عباس اقبال ) به عنوان شاهد آمده است :ذیل لغت «پالیک » بمعنی پای افزار:از خز و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخوا...
-
ابن قرط طهوی
لغتنامه دهخدا
ابن قرط طهوی . [ اِ ن ُ ق ُ طِ طُ هََ ] (اِخ ) ملقب به ذوالخرق . شاعر باستانی عرب .
-
واژههای همآوا
-
غرت
لغتنامه دهخدا
غرت . [ غ َرْ رَ ] (ع اِ) غرة. رجوع به غرة شود.
-
غرت
لغتنامه دهخدا
غرت . [ غ ِرْ رَ ] (ع ص ، مص ) غرة. رجوع به غرة شود.