قرقمةلغتنامه دهخداقرقمة. [ ق َ ق َ م َ ] (ع مص ) بدغذاگردیدن . شیرزده شدن . گویند: قرقم الصبی ؛ بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کرکمةلغتنامه دهخداکرکمة. [ ک ُ ک ُ م َ ] (ع اِ) پاره ای از عصفر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زعفران . (از المعرب ص 291). رجوع به کرکم شود.
کرکمالغتنامه دهخداکرکما. [ ک َ ک َ ] (اِ) پرنده ای است دم دراز که به عربی صعوه گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ). کرکرک . رجوع به صعوه ، دم جنبانک و کرکرک شود.