قرو کردنلغتنامه دهخداقرو کردن . [ ق ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مزاح ، لباس بیرون خانه پوشیده مهیای رفتن به بیرون شدن (در تداول زنان ): باز کجا قرو کرده ای ؟ عزم رفتن کجا داری که زینت کرده و جامه بدل کرده ای ؟
بار حجمکرایهmeasurement rated cargoواژههای مصوب فرهنگستانباری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند
دمای کوریCurie temperatureواژههای مصوب فرهنگستاندمایی که در آن کانی خاصیت فِرّومغناطیسی خود را از دست میدهد متـ . نقطۀ کوری Curie point
ثابت کوریCurie constantواژههای مصوب فرهنگستانثابتی (عددی) که حاصلِضرب پذیرفتاری مغناطیسی، با دمایی معین، در اختلاف آن با دمای کوری است
عمق کوریCurie depthواژههای مصوب فرهنگستانعمقی در زمین (30 تا 40 کیلومتر از سطح) که در آن افزایش دما موجب میشود مواد خاصیت مغناطیسی را از دست بدهند
مادة کوریCurie substanceواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که گشتاور دوقطبی مغناطیسی آن برابر با حاصلِضرب ثابت کوری در شدت مغناطیسی میدان مغناطیسی بیرونی، تقسیم بر دماست
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یمن در طرف صنعاء، و ازآن ِ طائفه ٔ بنی هرش است . (معجم البلدان ).
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (ع اِ) حوض . || جوی بزرگ ودراز که در آن ستوران آب خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زمین که قطع نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الارض لاتکاد تقطع. (اقرب الموارد). || آب راهه ٔ انگوردان و شکاف آن . || بن درخت خرما و جز آن که آن را کاواک کنند
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (ع مص )آهنگ کردن و جستن بلاد. || پیروی نمودن . || نیزه زدن . || فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. قر شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یمن در طرف صنعاء، و ازآن ِ طائفه ٔ بنی هرش است . (معجم البلدان ).
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (ع اِ) حوض . || جوی بزرگ ودراز که در آن ستوران آب خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زمین که قطع نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الارض لاتکاد تقطع. (اقرب الموارد). || آب راهه ٔ انگوردان و شکاف آن . || بن درخت خرما و جز آن که آن را کاواک کنند
قرولغتنامه دهخداقرو. [ ق َرْوْ ] (ع مص )آهنگ کردن و جستن بلاد. || پیروی نمودن . || نیزه زدن . || فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. قر شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مقرولغتنامه دهخدامقرو. [ م َ رُوو ] (ع ص ) خوانده شده و خوانا و قابل خواندن . مقرؤ. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقْری ّ. (از اقرب الموارد). خوانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).