قشابلغتنامه دهخداقشاب . [ ق ُ ] (اِخ ) نام جایی است ، و در اشعار فضل بن عباس از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قیسابلغتنامه دهخداقیساب . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 144 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کسابلغتنامه دهخداکساب . [ ک َس س ] (ع ص ) ورزنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار کسب کننده . (از اقرب الموارد). کسب کننده . (ناظم الاطباء).
کسابلغتنامه دهخداکساب . [ ک َ ] (ع اِ) گرگ . || (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َ ] (از ع ، ص ، اِ) قَصّاب است که در ضرورت شعری مخفف آمده است : گوسفندان که بروننداز حساب زَانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟ مولوی .رجوع به قَصّاب شود.
قشابرلغتنامه دهخداقشابر. [ ق ُ ب ِ ] (ع ص ) گر پراکنده و منتشر. (منتهی الارب ). جرب پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). من الجرب ، الفاشی منه . (اقرب الموارد). || رجل قشابراللحیة؛ مرد درازریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قشابةلغتنامه دهخداقشابة. [ ق َ ب َ ] (ع مص ) پاکیزه گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَشُب َ قشابةً؛ کان قشیباً. (اقرب الموارد). رجوع به قشیب شود.
قشابرلغتنامه دهخداقشابر. [ ق ُ ب ِ ] (ع ص ) گر پراکنده و منتشر. (منتهی الارب ). جرب پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). من الجرب ، الفاشی منه . (اقرب الموارد). || رجل قشابراللحیة؛ مرد درازریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قشابةلغتنامه دهخداقشابة. [ ق َ ب َ ] (ع مص ) پاکیزه گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَشُب َ قشابةً؛ کان قشیباً. (اقرب الموارد). رجوع به قشیب شود.