قشةلغتنامه دهخداقشة. [ ق ِش ْ ش َ ] (ع اِ) کپی ماده یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (منتهی الارب ). بوزینه یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: اکیس من قِشّة. (منتهی الارب ). || کودک و دختر ریزه اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کرمکی است شبیه خبزدوک . (منتهی الارب ). جنبنده
قشةدیکشنری عربی به فارسیپوست , سبوس , غلا ف يا کاسه گل , حقه گل , بي سبوس کردن , بي پوشش کردن , قسط , بخش , ماشوره , کاه , بوريا , حصير , ني , پوشال بسته بندي , ناچيز
کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
دقشةلغتنامه دهخدادقشة. [ دَ ش َ ] (ع اِ) دانه ای است کوچکتر از سنگخوار که خالها دارد، یا مرغی است که خالها دارد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دنقشةلغتنامه دهخدادنقشة. [ دَ ق َ ش َ ] (ع مص ) هر دو چشم فروخوابانیده دیدن . || تباهی انداختن میان قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وقشةلغتنامه دهخداوقشة. [ وَ ش َ ] (ع اِ) جنبش و حس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وقش شود. || ریزه ٔ هیزم . (منتهی الارب ). وقش . || آواز. (اقرب الموارد). وَقَش .
قشقشةلغتنامه دهخداقشقشة. [ ق َ ق َش َ ] (ع مص ) ابراء و خوب ساختن . (اقرب الموارد): قشقشه من الجدری و الجرب ؛ اَبراءَه . (اقرب الموارد).