قصفلغتنامه دهخداقصف . [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) به دو نیمه شکسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرد زودشکن . (منتهی الارب ). الرجل السریعالانکسار عن النجدة. (اقرب الموارد).
کشفلغتنامه دهخداکشف . [ ک َ ] (ع مص ) آشکارا کردن و ظاهر کردن و برداشتن پوشش از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (از لسان العرب ). گشاده و برهنه نمودن . (منتهی الارب ). برداشتن پوشش از چیزی . وابردن پرده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : در بسط سخن و کشف
کیسولغتنامه دهخداکیسو. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی کیسرگونه است ، و آن دوایی باشد که به عربی جعدگویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کیسرگونه شود.
کشفلغتنامه دهخداکشف . [ ک ُ] (اِ) سیم و نقره ٔ سوخته . || سواد زرگری . || زفت . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
کسفلغتنامه دهخداکسف . [ ک َ ] (ع اِمص ) (در اصطلاح عروض ) افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد یعنی مفعولات را مفعولن کردن . (ناظم الاطباء). افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد فیعود مفعولان الی مفعولن کقوله :دار لسلمی قد عفارسمهاو استعجمت عن منطق السائل .و هو من السریع عروضه و ضر
کسفلغتنامه دهخداکسف . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || پاره کردن و بریدن جامه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بد گردیدن حال کسی . || نگونسار کردن چشم را. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عبوس و ترشروی شدن
قصفانلغتنامه دهخداقصفان . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَصْفة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصفة شود.
قصفلةلغتنامه دهخداقصفلة. [ ق َ ف َ ل َ ] (ع مص ) خوردن همگی طعام را. (منتهی الارب ): قصفل الطعام ؛ اکله . (اقرب الموارد).
قصفةلغتنامه دهخداقصفة. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پایه ٔ نردبان . || قصفه ٔ قوم ؛ انبوهی و یکدیگر را سپوختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پاره ای ریگ توده ٔ فرودریده . (منتهی الارب ). قطعة من رمل تنقصف . (اقرب الموارد).ج ، قَصْف ، قُصْفان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رقت ارطی و تنگی آن .
قصف البطنلغتنامه دهخداقصف البطن . [ ق َ ص ِ فُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) آنکه به وقت گرسنگی سست و فروهشته گوشت گردد و تاب نیارد گرسنگی را. (منتهی الارب ). الذی اذا جاع استرخی و فتر و لم یحتمل الجوع . (اقرب الموارد).
قصیف البطنلغتنامه دهخداقصیف البطن . [ ق َ فُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) قصف البطن . (منتهی الارب ). آنکه به وقت گرسنگی سست و فروهشته گوشت گردد و تاب نیاورد گرسنگی را. (منتهی الارب ). رجوع به قَصِف البطن شود.
تقصیفلغتنامه دهخداتقصیف . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ قصف . (زوزنی ). شکستن و رمح مقصف مقصد. (از اقرب الموارد).
قصیفلغتنامه دهخداقصیف . [ ق َ ] (ع اِ) آنچه بریزد از درخت . (منتهی الارب ). هشیم الشجر. (اقرب الموارد). || هدیر شتر. (منتهی الارب ). بانگ شتر. || (ص ) به دو نیمه شکسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ثوب قصیف ؛ جامه ای که عرض ندارد. (اقرب الموارد). || رجل قصیف البطن ؛ به معنی قصف البطن اس
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گوی
قصف البطنلغتنامه دهخداقصف البطن . [ ق َ ص ِ فُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) آنکه به وقت گرسنگی سست و فروهشته گوشت گردد و تاب نیارد گرسنگی را. (منتهی الارب ). الذی اذا جاع استرخی و فتر و لم یحتمل الجوع . (اقرب الموارد).
قصفانلغتنامه دهخداقصفان . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَصْفة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصفة شود.
قصفلةلغتنامه دهخداقصفلة. [ ق َ ف َ ل َ ] (ع مص ) خوردن همگی طعام را. (منتهی الارب ): قصفل الطعام ؛ اکله . (اقرب الموارد).
قصفةلغتنامه دهخداقصفة. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پایه ٔ نردبان . || قصفه ٔ قوم ؛ انبوهی و یکدیگر را سپوختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پاره ای ریگ توده ٔ فرودریده . (منتهی الارب ). قطعة من رمل تنقصف . (اقرب الموارد).ج ، قَصْف ، قُصْفان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رقت ارطی و تنگی آن .
متقصفلغتنامه دهخدامتقصف . [ م ُ ت َ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) کشتی که شکسته شود از طوفان . (آنندراج ). درهم شکننده ٔ کشتی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقصف شود.
منقصفلغتنامه دهخدامنقصف . [ م ُ ق َ ص ِ ] (ع ص ) مندفعشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دفعشده . (ناظم الاطباء). || شکسته . || واگذارشده . و ترک کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اقصفلغتنامه دهخدااقصف . [ اَ ص َ ] (ع ص ) دندان پیشین نیمه شکسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دندان پیش نیمه شکسته . (منتهی الارب ). رجوع به اقصم شود.
تقصفلغتنامه دهخداتقصف . [ ت َ ق َص ْ ص ُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراهم آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ازدحام . (اقرب الموارد): فتتقصف علیه النساء المشرکین و ابناؤهم ؛ ای یزدحمون . (اقرب الموارد). || لهو و لعب ک