قصه دراز کردنلغتنامه دهخداقصه دراز کردن . [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پرگوئی و بسیار گفتن سخنان بی فایده و بی ماحصل باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) : معاشران گره از زلف یار باز کنیدشبی خوش است به این قصه اش درا
کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
آگشتهلغتنامه دهخداآگشته . [ گ ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) محکم بسته . (برهان ). آگِسته : خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو. کمال اسماعیل .لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاه
خم اندرخملغتنامه دهخداخم اندرخم . [ خ َ اَ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ درپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمندی بفتراک بر شست خم خم اندرخم و روی کرده دژم . فردوسی .هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو خاست جایگاهش بجز از زلف خم اندرخم نی
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (عبدالباقی ) از شعرای عصر زندیه و صفویه . اسمش میرزا عبدالباقی و بنی عم میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی بود و بحسب وراثت کلانتری اصفهان را می نموده ،چندی بوزارت کرمانشاهان و لرستان و عربستان (خوزستان ) پرداخته است . (مجمع الفصحاء ج 2</spa
تاجلغتنامه دهخداتاج . (اِخ ) (الَ ...) کتاب التاج (تاگ نامک ) کتابی از ایرانیان قدیم که آنرا بعربی ترجمه کرده اند (ابن الندیم ). کتاب التاج فی سیرة انوشیروان نام کتابی است که ابن المقفع از فارسی بعربی نقل کرده است . || کتابی است مبنی بر مناقب و مآثر آل بویه که ابواسحاق ابراهیم بن هلال مشهور
ذخایرلغتنامه دهخداذخایر. [ ذَ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ ذخیرة. ذخیره ها. پستاها. پستائی ها. دست پس ها. پس افکنده ها. پس اوکندها.اندوخته ها. نگاهداشته شده ها برای روزی : کلیدهای شهادت نهادی اندر گنج زهی ذخایر گنج تو طاعت جبار. فرخی .و این قصه
قصهفرهنگ فارسی عمید۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان.۲. خبر؛ حدیث.۳. عریضه.۴. بیان احوال.⟨ قصه پرداختن: (مصدر لازم) = ⟨ قصه گفتن: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).⟨ قصه گفتن: داستان گفتن.
قصهفرهنگ فارسی معین(قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت ، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال ، بیان احوال . 4 - عریضه ، عرض حال . 5 - سخن ، حرف . ج . قصص .
سنقصهلغتنامه دهخداسنقصه . [ س َ ق َ ص َ / ص ِ ] (اِ) به معنی تهمت از شرح خاقانی و در دیگر لغات معتبره یافته نشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مناقصهلغتنامه دهخدامناقصه . [ م ُ ق َ / ق ِ ص َ / ص ِ ] (از ع ، اِمص ) خریدن مال (یا اموال معین ) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه ،انجام دادن عملی باشد. (از
منقصهلغتنامه دهخدامنقصه . [ م َ ق َ ص َ / ص ِ ] (ازع ، اِ) منقصة. منقصت . نقص . عیب . کاستی : اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست . خاقانی .رجوع به منقصة و منقصت
افعال ناقصهلغتنامه دهخداافعال ناقصه . [ اَ ل ِ ق ِ ص َ / ص ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فعلهای ناتمام . مقابل تام .و در اصطلاح فن نحو: افعالی را گویند که برای دلالت بر تقریر و تثبیت فاعل بر صفتی وضع شده اند. و در اصطلاح فن منطق آنها را کلمات وجودیه نامند. مانند: کان .