اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
چقشورلغتنامه دهخداچقشور. [ چ َ ] (اِ) نوعی از کفش . (آنندراج ). || قسمی از چاقشور سرخ رنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چاقشور شود.
بی قصورلغتنامه دهخدابی قصور. [ ق ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قصور) بی جرم . بی گناه . (آنندراج ). || بدون کوتاهی . || بی عیب ونقصان . کاملانه . (ناظم الاطباء). رجوع به قصور شود.
قصورلغتنامه دهخداقصور. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه در 6000 گزی شمال ارومیه و 2000 گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . موقع جغرافیائی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . سکنه ٔ آن <span cl
قصورلغتنامه دهخداقصور. [ ق ُ ] (ع مص ) بازایستادن و فروماندن و عاجز گردیدن . گویند: قصر عن الامر قصوراً؛ انتهی و کف عنه مع العجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کوتاه بودن .کوتاه آمدن ، و این در مقابل تقصیر است : حاش ﷲ اگر امسال ز حج وامانم نه قصور من و تقصیر ت
حجرالمقصورلغتنامه دهخداحجرالمقصور.[ ح َ رُل ْ م َ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ و القصص در فصل اندر نسق ملوک کنده و اخبار ایشان گوید: الحرث بن عمروبن حجرالمقصور. بعد از وی الحرث المقصور را قبادبن فیروز برکشید که او را بسیاری معاونت کرده بود بر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی گشت و پسرانش پراکن
مقصورلغتنامه دهخدامقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
قصورلغتنامه دهخداقصور. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه در 6000 گزی شمال ارومیه و 2000 گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . موقع جغرافیائی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . سکنه ٔ آن <span cl
قصورلغتنامه دهخداقصور. [ ق ُ ] (ع مص ) بازایستادن و فروماندن و عاجز گردیدن . گویند: قصر عن الامر قصوراً؛ انتهی و کف عنه مع العجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کوتاه بودن .کوتاه آمدن ، و این در مقابل تقصیر است : حاش ﷲ اگر امسال ز حج وامانم نه قصور من و تقصیر ت