قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی است برابر شهر آمِد دردیاربکر که در آن نیز شراب فروشند. محمدبن جعفر ربعی حلی در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق ُ رَب ْ ب ُ / ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) نام دهی است بین بغداد و عکبرا که شراب آن مشهور است . این ده تفرجگاه ولگردان و میخانه ٔ میگساران است . شاعران در وصف آن بسی شعر سروده اند. رجوع به معجم البلدان شود.
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق َ رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن عبداﷲبن ابی بدر. از راویان است . وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمدبن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق ُ رُب ْ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطربل . (اللباب ). رجوع به قطربل شود : خاصه با آهنگهای زلزلی باده های روشن قطربلی .دهخدا.
ابن سعید قطربلیلغتنامه دهخداابن سعید قطربلی . [ اِ ن ُ س َ دِ ق َ / ق ُ رَب ْ / رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوالحسن احمدبن عبداﷲبن الحسین بن سعیدبن مسعود القطربلی . از علماء کُتّاب و افاضل آنان . کتاب التاریخ و کتاب فقرالبلغاء و کتاب المنطق از
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق َ رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن عبداﷲبن ابی بدر. از راویان است . وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمدبن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق ُ رُب ْ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطربل . (اللباب ). رجوع به قطربل شود : خاصه با آهنگهای زلزلی باده های روشن قطربلی .دهخدا.
ابن سعید قطربلیلغتنامه دهخداابن سعید قطربلی . [ اِ ن ُ س َ دِ ق َ / ق ُ رَب ْ / رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) ابوالحسن احمدبن عبداﷲبن الحسین بن سعیدبن مسعود القطربلی . از علماء کُتّاب و افاضل آنان . کتاب التاریخ و کتاب فقرالبلغاء و کتاب المنطق از
قرنلغتنامه دهخداقرن . [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی بغداد میان قطربل و مزرفة. (معجم البلدان ). دهی است میان قُطربل و مرزفة، و از آن است خالدبن زید. (منتهی الارب ).
استان العاللغتنامه دهخدااستان العال . [ اِ نُل ْ ] (اِخ )کوره ایست بمغرب بغداد از سواد، مشتمل بر چهار طسوج :انبار و بادوریا و قطربل و مسکن . (معجم البلدان ).
باقطایالغتنامه دهخداباقطایا. [ ق َ ] (اِخ ) از قرای بغداد است که در سه فرسخی قطربل واقع شده است . این ناحیه را باقطیا نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ). در مراصدالاطلاع ضبط دیگر آن باقنطیا آمده است . (و شاید مصحف آن باشد).
دیر اشمونیلغتنامه دهخدادیر اشمونی . [ دَ رِ اَ ] (اِخ ) دیری است منسوب به زنی بنام اشمون که این دیر بنام وی ساخته شده و در آن مدفون گردیده است و در قطربل یکی از تفرجگاههای بغداد واقع است . (از معجم البلدان ).
باطرنجیلغتنامه دهخداباطرنجی . [ طُ رُ ] (اِخ ) قریه ای است نزدیک قُفص از نواحی بغداد که ابونواس از آن یاد میکند در این شعر : و باطرنجی فالقفص ثم الی قطربل مرجعی و منقلی .(از معجم البلدان و مراصدالاطلاع ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق َ رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن عبداﷲبن ابی بدر. از راویان است . وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمدبن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق ُ رُب ْ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطربل . (اللباب ). رجوع به قطربل شود : خاصه با آهنگهای زلزلی باده های روشن قطربلی .دهخدا.