لحیمفرهنگ فارسی عمید۱. آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند.۲. اتصالی که با این آلیاژ شده است.
پهن کردهلغتنامه دهخداپهن کرده . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گسترده (فرش و جز آن ). مفروش ساخته . باز کرده .انداخته . مهد. || فراخ کرده . || پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن ). با پهنا ساخته . عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن ).
تنکهفرهنگ فارسی عمید۱. شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد.۲. [منسوخ] زیرشلواری کوتاه مردانه.۳. شلوار کوتاه زنانه.۴. قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته میشود.۵. قطعۀ فلز نازک و پهن.
گراورفرهنگ فارسی معین(گِ وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند. 2 - عکس چاپ شده در یک متن .
چهل کلیدفرهنگ فارسی عمیدجام فلزی که در اطراف آن دعاهایی کندهکاریشده و چهل قطعه فلز کوچک به شکل کلید به لبۀ آن آویخته و آن را پرآب میکنند و به بیمار میدهند بخورد یا بر سر او میریزند تا شفا یابد و گاه برای گشوده شدن بخت دختری او را به حمام میبرند و با آن جام آب بر سرش میریزند.
قطعهلغتنامه دهخداقطعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکن
قطعهدیکشنری فارسی به عربیجزء , جزيرة , قدح , قطعة , کتلة , لجنة , لمسة , لوح الزجاج , لوح خشبي , مرور , موامرة
قطعهدیکشنری فارسی به انگلیسیcatch, chunk, compartment, excerpt, fragment, length, link, nip, nugget, part, patch, piece, scrap, section, slab, slice, snatch, stretch, swath, tract, wedge
قطعهفرهنگ فارسی معین(قِ عِ) [ ع . قطعة ] (اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - حصه و بهره و قسمت . 3 - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. 4 - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارای معانی کاملی است . ج . قطعات .
قطعهلغتنامه دهخداقطعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکن
منقطعهلغتنامه دهخدامنقطعه . [ م ُ ق َ طِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، ص ) منقطعة. ج ، منقطعات . رجوع به منقطع و منقطعة شود. || متعه و زن صیغه که عقد او دائمی نباشد و میژو نیزگویند. (ناظم الاطباء). زن که به صیغه ٔ تمتع حلال مردی شده است . زن که نکاح شده به نکاح انقطاعی .
مقطعهلغتنامه دهخدامقطعه . [ م ُ ق َطْ طَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، ص ) بریده شده و جداشده . (ناظم الاطباء).- حروف مقطعه ؛ حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم .(ناظم ال