قلاجلغتنامه دهخداقلاج . [ ق ُل ْ لا ] (ترکی ، اِ) به زور کشیدن کمان . (آنندراج ). ناظم الاطباء به تخفیف لام ضبط کرده و معنی کند: کشش کمان به زور و قوت . (ناظم الاطباء). || مقدار درازی هر دو دست . (آنندراج ) : چون پنجه به قلاج زدی سوی کمانها. ط
قلاجفرهنگ فارسی عمید۱. کشش کمان بهزور؛ بهزور کشیدن زه کمان.۲. امتداد و مقدار درازی هر دو دست.۳. پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقهوار از دهان بیرون دهند.
قلاجواژهنامه آزاد(اسم) [ترکی] [قدیمی] (qollāj) ۱. کشش کمان به زور؛ به زور کشیدن زه کمان. ۲. امتداد و مقدار درازی هر دو دست. ۳. پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند.
کپچلازلغتنامه دهخداکپچلاز. [ ک َ ] (اِ) کفچه لیز. کفشکیل (معرب ). کفگیر. مِغرَفَه . کفلیز. (یادداشت مؤلف ).
کلاجلغتنامه دهخداکلاج . [ ک َ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری کلاغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به واژه نامه ٔ طبری دکتر کیا ص 171 شود.
کلاجلغتنامه دهخداکلاج . [ ک ُ ] (اِ) کماج نازک و نان قندی . (ناظم الاطباء). (از اشتینگاس ). و رجوع به گلاج در همین لغت نامه شود.
کلاشلغتنامه دهخداکلاش . [ ک َ ] (اِ) عنکبوت را گویند.(برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). عنکبوت . وتنیده ٔ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). اسم فارسی عنکبوت . (فهرست مخزن الادویه ). || زغار و پوسیدگی . (ناظم الاطباء). || کپره . کپک . کفک . کَرَه . (یادداشت بخط مردم دهخد
قلاجیلغتنامه دهخداقلاجی . [ ق َ ] (اِخ )دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 7 هزارگزی چشمه سنگی . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است و <span class="hl" dir="ltr
باژلغتنامه دهخداباژ. (اِ) باع . قلاج و آن مقداری باشد از سرانگشت میانین دست راست تا سرانگشت میانین دست چپ وقتی که دستها را از هم بگشایند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). قلاج . باع . یعنی گشادگی مابین دو دست چون آنها را بطور افقی از هم باز کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به باز شود. || باز
پنجه بازلغتنامه دهخداپنجه باز. [ پ َ ج َه ْ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) بدرازی پنجاه باع و قلاّج : که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادزتخت پنجه پایه به چاه ِ پنجه باز.سوزنی .
شاه ارشلغتنامه دهخداشاه ارش . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) ارش بزرگ که معادل پنج ارش از سر انگشتان تا آرنج است .(فرهنگ نظام ). شاه رش . ارش . باز. بازه . باژ. باع . رش و قلاج . (برهان قاطع). و رجوع به شاه رش و ارش شود.
یازیلغتنامه دهخدایازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها.- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن : جهان را چنی
پنج ارشلغتنامه دهخداپنج ارش . [ پ َ اَ رَ ] (اِ مرکب ) شاه رش . شاه ارش . یعنی ارش بزرگ و آن مقداری است از سرانگشت میانین دست راست تا سرانگشت میانین دست چپ وقتی که دستها را از هم بگشایند و آن رابه عربی باع و به ترکی قلاج گویند و آن مقدار پنج ارش کوچک باشد و ارش کوچک از سرانگشت میانین است تا مرفق
قلاجیلغتنامه دهخداقلاجی . [ ق َ ] (اِخ )دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 35 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 7 هزارگزی چشمه سنگی . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیری است و <span class="hl" dir="ltr