قلادةلغتنامه دهخداقلادة. [ ق ِ دَ ] (اِخ ) شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در ماده ٔ «ب ل د» آرد: بلدة، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود.
قلادةلغتنامه دهخداقلادة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) گردن بند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حمیل . (ناظم الاطباء).ج ، قلائد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بودنبرد بند قلاده شرف شیر ژیان . فرخی .و با لفظ بستن و
کلودهلغتنامه دهخداکلوده . [ ک ُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان اهلمرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کلادهلغتنامه دهخداکلاده . [ دَ / دِ ] (اِ) عقعق . عکه . غلبه . خاقانی در هجوی به صورت مدح آورده : هستی تو کلاده ٔ کله داربرتارک آسمان کله وارامروز به فر تو کلاده برشیر فلک نهد قلاده . (یادداشت به خط
کلاذهلغتنامه دهخداکلاذه . [ ک َ ذَ / ذِ ] (ص ) کاج . احول . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصحف کلازه = کلاژه . (حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به کلازه و کلاژه شود.
قلوذیهلغتنامه دهخداقلوذیه . [ ق َ ل َ ی َ ] (اِخ ) قلعه ای است محکم نزدیک ملطیه که ویران شد و حسن بن قحطبه در عصر منصور عباسی بسال 141 هَ . ق . آن را ساخت . بطلمیوس صاحب مجسطی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
قلادهفرهنگ فارسی عمید۱. گردنبند و گلوبند سگ و برخی جانوران دیگر.۲. واحد شمارش برخی جانوران: دو قلاده یوزپلنگ.
واسطةالقلادةلغتنامه دهخداواسطةالقلادة. [ س ِ طَ تُل ْ ق ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) واسطالعقد. واسط عقد. واسطه ٔ قلاده . بهین چیزی که در گردن بند بود. (از یادداشتهای مؤلف ). بهترین گوهر گردن بند. رجوع به واسطه ٔ عقد و واسطه ٔ قلاده شود.