قلللغتنامه دهخداقلل . [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ قُلَّة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلة شود.
قلللغتنامه دهخداقلل . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَلال به معنی قلیل . رجوع به قلال شود. || ج ِ قُلال به معنی قلیل . رجوع به قلال شود. || ج ِ قلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود. || قلل من الناس ؛ مردم متفرق از یک قبیله یا از قبایل شتی و چون بعد از پراکندگی و تفرق گرد آیند
قللدیکشنری عربی به فارسیکوتاه کردن , مختصر نمودن , تقليل يافتن , کمتر شدن , تخفيف يافتن , کمتر کردن , تقليل دادن , کاستن , کاهش دادن , کمينه ساختن
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ِ ل َ ] (ع اِمص ) گنگی و بسته زبانی . (غیاث ) : کز عمل زاییده اند و از علل هر یکی را صورت نطق و کلل .مولوی .
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است و 566 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک َ ل َ ] (اِ) بمعنی کلکی باشد و آن پری است که پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردم شجاع و دلاور در بزم و رزم بر سر دستار و کلاه زنند و آن راجیغه هم می گویند. (برهان ). پری که دلیران و پهلوانان بر دستار زنند و آن را جیغه و کلگی نیز گویند. (آنندراج ). جیغه . جغه . (فرهنگ
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک َ ل َ ] (ع اِ) حال و شأن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حال . گویند: بات بکلل سوء؛ ای حال سوء. (از اقرب الموارد).
کلللغتنامه دهخداکلل . [ ک ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیارت است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است . و 456 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
قللرآقاسیلغتنامه دهخداقللرآقاسی . [ ق ُل ْ ل َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) سردار غلامان . قل بمعنی غلام و لر علامت جمع چون الف و نون فارسی . آقاسی سردار : از غلامان شاه مردان اوست که درین عهد قللرآقاسی است .داراب بیک جویا (از آنندراج ).
قللونلغتنامه دهخداقللون . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود.
قللولولغتنامه دهخداقللولو. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی جز دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 17هزارگزی باخترگرمی و 12هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir
قللرآقاسیلغتنامه دهخداقللرآقاسی . [ ق ُل ْ ل َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) سردار غلامان . قل بمعنی غلام و لر علامت جمع چون الف و نون فارسی . آقاسی سردار : از غلامان شاه مردان اوست که درین عهد قللرآقاسی است .داراب بیک جویا (از آنندراج ).
قللونلغتنامه دهخداقللون . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود.
قللولولغتنامه دهخداقللولو. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی جز دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 17هزارگزی باخترگرمی و 12هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir
مقلللغتنامه دهخدامقلل . [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) کم نموده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقلیل شود. || سیف مقلل ، شمشیر قله دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).