قلماقلغتنامه دهخداقلماق . [ ق َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از تتار. (ناظم الاطباء) (مجمل التواریخ گلستانه ص 180). نام طایفه ای است از مغول که درسمت شمالی دشت قبچاق و خطا و ختن می نشینند. وجه تسمیه مأخوذ است از قالماقچی یعنی ماندنی . رجوع به سنگلاخ ذیل همین کلمه و
قلچماقلغتنامه دهخداقلچماق . [ ق ُ چ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ) مرد شهوت پرست و اوباش . (آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ). این کلمه مرکب از قل به معنی بازو و چماق است و به کسی گفته میشود که دارای بازوانی قوی و نیرومند باشد.
غیداقلغتنامه دهخداغیداق . [ غ َ ] (اِخ ) جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر آنجا بسیار سخت و راست باشد، چنانکه اگر بر سنگ زنند نشکند، و آن را تیر غیداقی گویند. (از فرهنگ رشیدی ). نام جایی از ترکستان ، و در «شرح خاقانی » غیلاق به لام آمده بمعنی جایی در دشت قبچاق . (غیاث اللغات ). جایی است نزدیک دش
صفی قلیخانلغتنامه دهخداصفی قلیخان . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: صفی قلیخان ولد ذوالفقارخان حاکم قندهار.سلسله ٔ ایشان به مردانگی و همت مشهورند خصوصاً مشارالیه که در جنگ قلماق کاری که کسی یاد ندارد بعمل آورد. عالیجاه اﷲوردی خان قوللرآقاسی طوری دیگر خاطرنشان نواب اشرف نموده او را بجنون نسبت داده
ایلاقلغتنامه دهخداایلاق . (اِخ ) نام شهریست از خطا و قلماق . (برهان ) (آنندراج ). دارالملک خطا و ایغورست . (برهان قاطع ذیل کلمه ٔ نهر ایلاق ). نام شهر پایتخت خطا و ایغور. (ناظم الاطباء). ناحیتی است بزرگ اندر میان کوه و صحرا نهاده و مردم بسیار و با کشت و برز و آبادان و مردمانی کم خواسته و اندر
جرونلغتنامه دهخداجرون . [ ج َ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده نزدیک به بندر هرمز از بناهای اردشیرو گفته اند نزدیک هم بوده است ، در عهد صفویه شاه عباس ماضی بنام خود بندری ساخته آباد نموده که به بندرعباس مشهور است و قرایی که بجرون منسوب بود اکنون نیزجرونات خوانند و اصل در این لغت کرون است و جرون معرب