قلیانلغتنامه دهخداقلیان . [ ق َل ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زلفی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 42هزارگزی جنوب الیگودرز، کنار راه مالرو چال به سکانه . سکنه ٔ آن 17 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
قلیانلغتنامه دهخداقلیان . [ ق َل ْ ] (اِ) غلیان . رجوع به غلیان شود.- قلیان بردار ؛ خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم ).- قلیان شوی ؛ چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشه ٔ قلیان را شویند.مف
قلیانلغتنامه دهخداقلیان . [ ق ُل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسه ٔ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آ
قلیانفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نیپیچ، و مخزن آب.
تکامل کلان،کلانفرگشتmacroevolutionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تکامل در ابعاد وسیع که در مقیاس زمانِ زمینشناختی رخ داده و به تشکیل گروههای آرایهشناختی جدید منجر شده است
کلگانلغتنامه دهخداکلگان . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چانف است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیانلغتنامه دهخداکلیان . [ ک َل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلانلغتنامه دهخداکلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قلیانیلغتنامه دهخداقلیانی . [ ق َل ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قلیان .- کدوی قلیانی ؛ نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزه ٔ قلیان .
قلیانیpandurateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی به شکل تخممرغ وارونه در گیاهان که در بخش میانی تورفتگی داشته باشد متـ . قلیانیشکل panduriform
شورک قلیانلولغتنامه دهخداشورک قلیانلو. [ رَ ق َل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کوزه قلیانلغتنامه دهخداکوزه قلیان .[ زَ / زِ ق َل ْ / ق ِل ْ ] (اِ مرکب ) ظرفی پرآب که میانه ٔ قلیان را بر آن استوار کنند و در بن میانه نایی است به نام میلاب که درون آن آب جای گیرد و آن ظرف از سفال یا از بلور و یا شیشه و یا چینی اس
قلیان کوهلغتنامه دهخداقلیان کوه . [ ق َل ْ ] (اِخ ) از کوههای معروف اطراف خرم آباد است و موازی با گردنه ٔ زاغه و در جنوب اشتران کوه قراردارد. رجوع به جغرافیایی غرب ایران ص 14، 29 شود.
قلیان سازلغتنامه دهخداقلیان ساز. [ ق َل ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 30500گزی شمال کلیبر و 30500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="
قلیان کلالغتنامه دهخداقلیان کلا. [ ق َل ْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه کش ، بخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 13000گزی خاور آمل . موقع جغرافیایی ده دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 80 تن است . آب آن از چشمه
قلیانیلغتنامه دهخداقلیانی . [ ق َل ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قلیان .- کدوی قلیانی ؛ نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزه ٔ قلیان .
سرقلیانلغتنامه دهخداسرقلیان . [ س َ ق َل ْ ] (اِ مرکب ) سرغلیان . چیزی است که تمباکو در آن گذاشته آتش بر آن گذارند و در هندوستان چلم و در فارسی سرچلم و چلم و قلیان هر دو بمعنی حقه است که مشهور و متعارف است . (آنندراج ). قسمتی از قلیان از سفال یا چینی یا سنگ که تنباکو و آتش قلیان در آن جای دارد.
کوزه قلیانلغتنامه دهخداکوزه قلیان .[ زَ / زِ ق َل ْ / ق ِل ْ ] (اِ مرکب ) ظرفی پرآب که میانه ٔ قلیان را بر آن استوار کنند و در بن میانه نایی است به نام میلاب که درون آن آب جای گیرد و آن ظرف از سفال یا از بلور و یا شیشه و یا چینی اس
میان قلیانلغتنامه دهخدامیان قلیان . [ ق َل ْ ] (اِ مرکب ) میانه ٔ قلیان . میانه . قسمتی از قلیان که میان مخزن آب (ته قلیان ) و جایگاه تنباکو و آتش در قلیان قرار دارد و آن چوبی است میان تهی که بر آن به عمل خراطی برجستگیها و فرورفتگیهای مدور باشد تزیین را و در انتها، نی مانندی میان تهی دارد که داخل آ
میانه قلیانلغتنامه دهخدامیانه قلیان . [ ن َ / ن ِ ق َل ْ ] (اِ مرکب ) میانه . میانه غلیان .(یادداشت مؤلف ) رجوع به میانه و میانه غلیان شود.