قمرلغتنامه دهخداقمر. [ ق َ ] (اِ) پرده ٔ قمر آهنگی است در موسیقی . رجوع به قمری و آهنگ در همین لغت نامه شود.
قمرلغتنامه دهخداقمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) لقب عبدمناف جد پیغمبر است . حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285</sp
قمرلغتنامه دهخداقمر. [ ق َ ] (ع مص ) مراهنه و قمار کردن . (اقرب الموارد). درباختن وغالب آمدن در باختن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کمر بر کمرلغتنامه دهخداکمر بر کمر. [ ک َ م َ ب َ ک َ م َ ] (ق مرکب ) یعنی بلندی بر بلندی چه کمر به معنی بلندی هم آمده است . (برهان ) (غیاث ). بلندی بر بلندی . (ناظم الاطباء). کمرکوهی متصل به کمرکوهی دیگر. (فرهنگ فارسی معین ) : کمر بر کمر کوه بر کوه راندگریوه گریوه جن
کمر در کمرلغتنامه دهخداکمر در کمر. [ ک َ م َ دَ ک َ م َ ] (ق مرکب ) کمر کوهی متصل به کمر کوهی دیگر. (فرهنگ فارسی معین ) : کمر در کمر کوهی از خاره سنگ برآورد چون سبز مینا به رنگ . نظامی .و رجوع به کمر بر کمر شود. || متصل و باهم پیوسته . (
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک ِ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما که در زمین رسیده و رطب شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که بر زمین افتاده و رسیده شده رطب گردد. (ناظم الاطباء).
قمرالملةلغتنامه دهخداقمرالملة. [ ق َ م َ رُل ْ م ِل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب ابوعلی بن ابی الفوارس است . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 313 شود.
قمرةلغتنامه دهخداقمرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) رنگی است مایل بسبزی یا سپیدی یا اندک تیرگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ماه در شب سوم . (اقرب الموارد).
قمرالدینلغتنامه دهخداقمرالدین . [ ق َ م َ رُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) شکرپاره در اصطلاح اهل اصفهان . (ابن بطوطة): و بها [ به اصفهان ] الفواکه الکثیرة و منها المشمش الذی لا نظیر له یسمونه بقمرالدین . (ابن بطوطة).
قمراءلغتنامه دهخداقمراء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقمر. (اقرب الموارد). ماهتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شب روشن با ماه . (منتهی الارب ). لیلة قمراء؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). شبی بامهتاب . || اتان قمراء؛ خر ماده ٔ سپید مایل به تیرگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) مرغی است .
قمراطلغتنامه دهخداقمراط. [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در مغرب . مؤلف اللباب گوید: من گمان میکنم این شهر در اندلس باشد. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قمراطة شود.
قمرالملةلغتنامه دهخداقمرالملة. [ ق َ م َ رُل ْ م ِل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب ابوعلی بن ابی الفوارس است . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 313 شود.
قمرةلغتنامه دهخداقمرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) رنگی است مایل بسبزی یا سپیدی یا اندک تیرگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ماه در شب سوم . (اقرب الموارد).
قمرالدینلغتنامه دهخداقمرالدین . [ ق َ م َ رُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) شکرپاره در اصطلاح اهل اصفهان . (ابن بطوطة): و بها [ به اصفهان ] الفواکه الکثیرة و منها المشمش الذی لا نظیر له یسمونه بقمرالدین . (ابن بطوطة).
قمراءلغتنامه دهخداقمراء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقمر. (اقرب الموارد). ماهتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شب روشن با ماه . (منتهی الارب ). لیلة قمراء؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). شبی بامهتاب . || اتان قمراء؛ خر ماده ٔ سپید مایل به تیرگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) مرغی است .
قمراطلغتنامه دهخداقمراط. [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در مغرب . مؤلف اللباب گوید: من گمان میکنم این شهر در اندلس باشد. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قمراطة شود.
حجر قمرلغتنامه دهخداحجر قمر. [ ح َ ج َ رِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرقمری . ملحی که مشتق از اسید سلنیو است . رجوع به دزی ج 2 ص 252 شود.
حجرالقمرلغتنامه دهخداحجرالقمر. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) زبدالقمر. رغوة القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس . مها. مهو. سالنیطس . افروسلونن . و آن نوعی جبسین باشد . سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی ، وسبک است ، و
خرگاه قمرلغتنامه دهخداخرگاه قمر. [ خ َهَِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هاله باشد و آن دایره ای است که بعضی اوقات از بخار بهم میرسد چنانچه ماه مرکز آن دایره می گردد. (برهان قاطع).برهون . برهنون . خرگاه ماه . خرگاه مه . خرمن ماه . خرمن مه . سابود. شادورد. شابود. (از شرفنامه ٔ منیری ).
خرگه قمرلغتنامه دهخداخرگه قمر. [ خ َ گ َ هَِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرمن ماه . هاله . (از ناظم الاطباء). رجوع به «خرگاه قمر» و «هاله » و «خرگاه » و «خرمن ماه » شود.
خرمن قمرلغتنامه دهخداخرمن قمر. [ خ َ / خ ِ م َ ن ِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هاله ٔ دور ماه است . خرمن مه . خرمن ماه .