قمرصةلغتنامه دهخداقمرصة. [ ق َ رَ ص َ ] (ع مص ) خوردن بادام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قمرص الرجل ؛ اکل اللوز. (اقرب الموارد).
کمرسیاهواژهنامه آزاد{کمرسیاه:روستایی در 5 کیلومتری جنوب الشتر که نام قدیمی آن ایمانقلی آباد بوده است. جمعیت آن در حدود 100 نفر است و یک سراب پر آب دارد. چون روی سنگ های این روستاه از خزه های مشکی پوشیده شده است، به آن کمرسیاه می گویند.
کمپرسیلغتنامه دهخداکمپرسی . [ ک ُ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است به وسیله ٔ یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه می نماید. (فرهنگ فارسی معین ).- کامیون کمپرسی ؛ کامیونی که کمپرسی است . (فرهنگ فارسی معین ).
کمپرسیفرهنگ فارسی عمیدنوعی کامیون که قسمت عقب آن بهوسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند.
کمپرسیفرهنگ فارسی معین(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند.