تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
قمهلغتنامه دهخداقمه . [ ق َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نام سلاح است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قسمی سلاح شبیه به شمشیر ولی کوتاهتر و پهن تر و بدون انحناء.- قمه زن ؛ کسی که به نذر بروز عاشورا با قمه بر سر خود جراحت وارد کند، با رسو
دیر علقمهلغتنامه دهخدادیر علقمه . [ دَ رِ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) در حیره است ومنسوب به علقمةبن عدی ... است . (از معجم البلدان ).
حرام لقمهلغتنامه دهخداحرام لقمه . [ ح َ ل ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب )آنکه مال حرام خورد. آنکه لقمه ٔ شبهه میخورد. || آنکه از لقمه ٔ حرام شبهه ناک بوجود آمده باشد. دشنام گونه ای است بمزاح . گربز. و درست این کلمه به معنی اصطلاحی «بغیض » عرب است . عباسه بار نخست که با جع
دار علقمهلغتنامه دهخدادار علقمه . [ رُ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) بنایی در مکه ، منسوب به طارق بن المعقل از بنی کنانه . (از معجم البلدان ).
چپه لقمهلغتنامه دهخداچپه لقمه . [ چ َ پ َ / پ ِ ل ُ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) لقمه ٔ خرد، مقابل لقمه ٔ بزرگ . لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال : دیو یک تن آدمی را چپه لقمه ٔ خود کند؛
سنگ لقمهلغتنامه دهخداسنگ لقمه . [ س َ گ ِ ل ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف سنگ ته دندان و آن ریزه ٔ سنگ است که در وقت خوردن لقمه زیر دندان می آید. (آنندراج ) (بهار عجم ) : دل افسرده باک از سختی دوران نمیداردز سنگ لقمه