قنحللغتنامه دهخداقنحل . [ ق ُ ح ُ ] (ع اِ) بنده یا بنده ٔ بد. (منتهی الارب ). العبد کالقُنْحُل و قیل هو شر العبد. (اقرب الموارد).
کنعاللغتنامه دهخداکنعال . [ ک َ ] (ص ) بازی که سر و بدن خود را بلند کند چون شکار خود را بیند. || مردی که از پی زنان بلند شود. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 250). || آزمند طعمه و شکار. (ناظم الاطباء). اشتی
قنئللغتنامه دهخداقنئل . [ ق ِ ءِ ] (ع اِ) گردن پیل . || (ص ) زن کوتاه قامت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قنجللغتنامه دهخداقنجل . [ ق ُ ج ُ ] (ع اِ) بنده و مملوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به قنحل شود.