قنداقیلغتنامه دهخداقنداقی . [ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنداق .- بچه ٔ قنداقی ؛ بچه ٔ شیرخوار که او را به قنداق کنند.
کندوکولغتنامه دهخداکندوکو. [ ک َ دُ ک َ / ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین ).- کندوکو کردن ؛ وررفتن : دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداش
کندکیةلغتنامه دهخداکندکیة. [ ک ُ دَ کی ی َ ] (معرب ، ص نسبی ، اِ) ثیاب الکندکیة؛ ظاهراً به قماشی اطلاق می شودکه از کرکی سطبر بافته شده باشد. از «گُندَگی » فارسی که از «گُندَه » درست شده است . (از دزی ج 2 ص 492).
کندیاکلغتنامه دهخداکندیاک . [ ک ُ ] (اِخ ) اتین بونو دو کندیاک . فیلسوف فرانسوی که در گرنوبل به سال 1715 م . متولد شد و به سال 1780 درگذشت . وی مؤسس مکتب «سانسوآلیسم » می باشد. این مکتب تمایلات و احساسات را اساس کلیه ٔ فعالیته