کندرانلغتنامه دهخداکندران . [ ک ُ دُ ] (اِخ ) قریه ای از قرای قاین طبس است و از اینجاست ابوالحسن علی بن محمدبن اسحاق بن ابراهیم کندرانی . (از لباب الانساب ) (از معجم البلدان ).
قندرانلغتنامه دهخداقندران . [ ] (اِ) قندرون . بعجمی و ترکی و اصفهانی علک البطم است و گفته اند اسم عجمی صعتر است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به قندرون و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
قندرانلغتنامه دهخداقندران . [ ] (اِ) قندرون . بعجمی و ترکی و اصفهانی علک البطم است و گفته اند اسم عجمی صعتر است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به قندرون و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
قندرانفرهنگ فارسی معین(قَ دَ) (اِ.) شیرابة مترشح از ساقة شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقة گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون .
آل و عطاریلغتنامه دهخداآل و عطاری . [ ل ُ ع َطْ طا ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل عطاری . آخریان و کالای عطاری از حنا و رنگ و قند و فلفل و زردچوبه و دارچین و نخ و سوزن و سنجاق و قندرون و امثال آن . || پیله وری .