قندلیلغتنامه دهخداقندلی . [ ق َ دَ لی ی ] (ع اِ) درختی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کندلیلغتنامه دهخداکندلی . [ ک َ دَ لا ] (ع اِ)کندلاء. گیاهی است که به آب دریا روید، معروف به شوری . پوست آن زعفران رنگ است و بدان پوست پیرایند و صمغ آن جهت باه نافع و جید. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کندلیلغتنامه دهخداکندلی . [ ک َ ن َ دَ ] (اِخ ) حیدرآباد. روستائی در بخش حومه ٔ شهرستان خوی . و رجوع به حیدرآباد شود.
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قندیل و صنعت آن . (از لباب الانساب ). رجوع به قندیل شود.
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن حسین شیرویه عصار استرآبادی مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مردان صالح بود،وی از عمادبن رجاء روایت کند و از او ابونصربن ابوبکر اسماعیلی و غیره روایت دارند. (از لباب الانساب ).