قنسرلغتنامه دهخداقنسر. [ ق َ س َ ] (ع ص ) پیر کلان سال یا دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
قنسرلغتنامه دهخداقنسر. [ ق ِن ْ ن َ ] (ع ص )پیر سالخورده یا دیرینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قَنسَر و قَنسَری ّ شود.
رخنهکنشگرhacktivistواژههای مصوب فرهنگستانفردی که با اغراض سیاسی به سامانههای رایانهای رخنه میکند متـ . رخنشگر* * «رخنشگر» صورت اختصاری رخنهکنشگر است
قنسرینیلغتنامه دهخداقنسرینی . [ ق ِن ْ ن َ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین . (از لباب الانساب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنسرین و قنسرون شود.
قنسرونلغتنامه دهخداقنسرون . [ ق ِن ْ ن َ ] (اِخ ) شهرستانی است به شام و آن را قنسرین نیز گویند و گاه به کسر نون خوانده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنسرین شود.
قنسریلغتنامه دهخداقنسری . [ ق َ س َ ری ی ] (ع ص ) پیر سالخورده یا دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قَنسَر و قِنَّسر شود.
قنسریلغتنامه دهخداقنسری . [ ق ِن ْ ن َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ). رجوع به قنسرون و قنسرین شود.
پیر کهنلغتنامه دهخداپیر کهن . [ رِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کلان . پیر کلانسال .سالخورده . قنسر. قعوس . پیر کهنسال . (منتهی الارب ).
پیر سالخوردهلغتنامه دهخداپیر سالخورده . [ رِ خوَرْ /خُرْ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر سالخورد. پیر کهنسال . معمر. قنسر. قنسری . لبح . قلعم . کهکم : تلبیح ؛ پیر سالخورده شدن . (منتهی الارب ). || پیر دهقان ، که شراب کهنه ٔ انگ
دیرینهلغتنامه دهخدادیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کهنه . (غیاث ) قدیم . کهن . دیرین . قدیمه : عادی ؛ سخت دیرینه . (یادداشت مؤلف ) : چو ارجاسب آگاه شد شاد شداز اندوه دیرینه آزاد شد. دقیقی .و دیگر س
پیرلغتنامه دهخداپیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیران : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو [ او ] مرا بکرد جوان . رو
قنسرینیلغتنامه دهخداقنسرینی . [ ق ِن ْ ن َ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین . (از لباب الانساب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنسرین و قنسرون شود.
قنسرونلغتنامه دهخداقنسرون . [ ق ِن ْ ن َ ] (اِخ ) شهرستانی است به شام و آن را قنسرین نیز گویند و گاه به کسر نون خوانده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنسرین شود.
قنسریلغتنامه دهخداقنسری . [ ق َ س َ ری ی ] (ع ص ) پیر سالخورده یا دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قَنسَر و قِنَّسر شود.
قنسریلغتنامه دهخداقنسری . [ ق ِن ْ ن َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ). رجوع به قنسرون و قنسرین شود.
تقنسرلغتنامه دهخداتقنسر. [ ت َ ق َ س ُ ] (ع مص ) پیر شدن و ترنجیدن و خشک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).