قنطرلغتنامه دهخداقنطر. [ ق ِطِ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داهیه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنطیر شود. || مرغی است مایل بسیاهی که بانگ کند و دبسی نیز خوانند آنرا. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). فاخته . (ناظم الاطباء).
کنثرلغتنامه دهخداکنثر. [ ک ُ ث ُ ] (ع ص ) گرداندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). المجتمع الخلق . (اقرب الموارد). || (اِ) سر کیر تا ختنه جای . (منتهی الارب ). حشفه . (ناظم الاطباء). حشفه ٔ مرد. (از ذیل اقرب الموارد).
قنترلغتنامه دهخداقنتر. [ ق َ ت َ ] (ع ِ ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر. (اقرب الموارد).
قنثرلغتنامه دهخداقنثر. [ ق َ ث َ ] (ع ص ) پست قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به قنتر شود.
قنطیرلغتنامه دهخداقنطیر. [ ق ِ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِنطِر شود.
قنطیرلغتنامه دهخداقنطیر. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) اماله ٔ قنطار. (آنندراج از غیاث ). رجوع به قنطار شود. || سختی و بلاء و داهیه . (ناظم الاطباء).
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ ق َ طَ رَ ] (ع اِ) پل بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).آنچه بر روی آب سازند برای عبور. (اقرب الموارد) : نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی قنطره بستی به علم بر سر طوفان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص <sp
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ق َ طَ رَ ] (ع مص ) بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مالک مال بقنطار شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد). || دیر ماندن و بجایی پیوسته اقامت کردن . (منته
قنطرةاربکلغتنامه دهخداقنطرةاربک . [ ق َ طَ رَ ت ُ اَ ب ُ ] (اِخ ) دهی است به خوزستان . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
قنطریسلغتنامه دهخداقنطریس . [ ق َ طَ ] (ع اِ) موش . (از اقرب الموارد از ابن عباد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شتر ماده ٔ توانا و سخت و شگرف اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قنطیرلغتنامه دهخداقنطیر. [ ق ِ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِنطِر شود.
دبسیلغتنامه دهخدادبسی . [ دُ سی ی ] (ع اِ) مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف ). موسیجه . (لغتنامه ٔ اسدی ذیل موسیجه ) (دستور اللغه ) (زمخشری ) (دهار) (منتهی الارب ). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج ، دباسی . (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق . از مطوقات است یعنی که د
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ ق َ طَ رَ ] (ع اِ) پل بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).آنچه بر روی آب سازند برای عبور. (اقرب الموارد) : نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی قنطره بستی به علم بر سر طوفان او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص <sp
قنطرةلغتنامه دهخداقنطرة. [ق َ طَ رَ ] (ع مص ) بشهر و ده جای گرفتن و ترک بادیه کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مالک مال بقنطار شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مالک شدن مال فراوانی را که گویی با قنطار سنجیده شود. (اقرب الموارد). || دیر ماندن و بجایی پیوسته اقامت کردن . (منته
قنطرةاربکلغتنامه دهخداقنطرةاربک . [ ق َ طَ رَ ت ُ اَ ب ُ ] (اِخ ) دهی است به خوزستان . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
قنطریسلغتنامه دهخداقنطریس . [ ق َ طَ ] (ع اِ) موش . (از اقرب الموارد از ابن عباد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شتر ماده ٔ توانا و سخت و شگرف اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مقنطرلغتنامه دهخدامقنطر. [ م ُ ق َطَ ] (ع ص ) مکمل و منه : القناطیر المقنطرة . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکمل . (ناظم الاطباء). مکمل و گویند مُکتَّل . (از اقرب الموارد). || کامل و تمام بناشده . || طاق زده . (ناظم الاطباء).
مقنطرفرهنگ فارسی معین(مُ قَ طَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - کامل شده . 2 - تمام بنا شده . 3 - طاق زده شده . مقنع (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قانع کننده .