قوران الرصافلغتنامه دهخداقوران الرصاف . [ ق َ ؟ ] (اِخ ) جایی است در بلاد بنی سلیم از سرزمین حجاز. (از معجم البلدان ).
کورانلغتنامه دهخداکوران . (اِخ ) دهی از بخش زابلی که در شهرستان سراوان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کورانلغتنامه دهخداکوران . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صوما که در شهرستان ارومیه واقع است و 119 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کورانلغتنامه دهخداکوران . (فرانسوی ، اِ) جریان هوا یا برق . (فرهنگ فارسی معین ).- کوران سیاست ؛ جریان امور سیاسی . (فرهنگ فارسی معین ).
کورگانلغتنامه دهخداکورگان . (اِخ ) ناحیه ای است در جنوب روسیه ٔ کنونی و در آنجا مقبره هایی از سکاها کشف گردیده که غالباً در میان سنگ کنده شده است . (از ایران باستان ج 1 ص 578).
قورانلغتنامه دهخداقوران .[ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است . این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان ).
قورانلغتنامه دهخداقوران .[ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است . این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان ).
تمرقورانلغتنامه دهخداتمرقوران . [ ت َ م ِ ] (اِخ ) تیمور گورکان . درآرشیو ناسیونال فرانسه کاغذی از تیمور هست که خود را بدین نام میخواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
طبشقورانلغتنامه دهخداطبشقوران . [ طَ ب َ ] (اِخ ) از طسوج لنجرود است . (تاریخ قم ص 113). و در همان کتاب ص 65 آمده است : هیثم از عمر کسری روایت کند که او گفت که این دیه قومی از اهل طبشین بنا کرده اند و نام آن طبشگران بوده است ، پس