قيمدیکشنری عربی به فارسیارزيابي کردن , تقويم کردن , قيمت کردن , سنجيدن , شماره يا عدد , چيزي رامعين کردن
بادامک کلون بارگُنجcontainer door locking bar cam, container camواژههای مصوب فرهنگستانبادامکهایی در دو سر کلون بارگُنج که با چرخش آنها درِ بارگُنج قفل میشود
میلبادامک دودexhaust camshaft, exhaust cam, exhaust valve camواژههای مصوب فرهنگستاندر موتورهای دومیلبادامکبالا (DOHC)، میلبادامکی که سوپاپهای دود را باز و بسته میکند
خودروِ دوربیندارcam-carواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ مجهز به دوربین مخفی که از آن در عملیات مراقبت و تعقیب نامحسوس استفاده میشود
طراحی و ساخت رایانهایCAD/ CAMواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از رایانه یا ابزارهای مبتنی بر رایانه برای طراحی و تولید محصولات
وببینweb camواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه تصویربرداری که به رایانه وصل میشود و برونداد آن قابل دریافت و دیدن در محیط اینترنت است
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
مزایدة قیمتنخست،حراج قیمتنخستfirst price sealed-bid auctionواژههای مصوب فرهنگستانحراج پاکتبستهای که در آن پیشنهاددهندة بالاترین قیمت، برندة حراج است
مستقيمدیکشنری عربی به فارسیراستکار , راد , درست کار , امين , جلا ل , بيغل وغش , صادق , عفيف , نيکو کار , عادل , صالح , پرهيزکار
عقيمدیکشنری عربی به فارسیبيهوده , پوچ , بي فايده , باطل , عبث , بي اثر , بي حاصل , بي بار , غير حاصلخيز