قُرَيْشٍفرهنگ واژگان قرآننام عشيره و دودمان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)است ، که همگي از نسل نضر بن کنانهاند که نامش قريش نيز بوده
قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
کرزلغتنامه دهخداکرز. [ ] (اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین . مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است . معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
ابطحیلغتنامه دهخداابطحی . [ اَ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابطح . از قریش ابطح و بطاح . مقابل قریش ظاهری و قریش ظواهر. - سید ابطحی ؛ از القاب رسول (ص ) است .
قریشیةلغتنامه دهخداقریشیة. [ ق ُ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت مؤنث است به قریش . (معجم البلدان ). رجوع به قریش شود.
قم قریشلغتنامه دهخداقم قریش .[ ق َ ] (اِ مرکب ) صورتی از قمل قریش و آن حب صنوبر صغار است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قَمل شود.
قرشیةلغتنامه دهخداقرشیة. [ ق ُ رَ شی ی َ ] (ص نسبی ) نسبت مؤنث است به قریش که نام طائفه یا مردی است . (معجم البلدان ). رجوع به قریش و قریشی شود.