چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 81هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 500 گزی باختر شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب واقع است . جلگه است ، 102</s
چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد شهرستان تبریز. در 29 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 26 هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد به تبریز واقع شده . جلگه است و 318 تن
چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب در 28هزارگزی جنوب باختری سراب و 15هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز واقع شده ، 365 تن سکنه دارد، از چشمه
تنگی قُلفهphimosisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عارضۀ مادرزاد یا اکتسابی در آلت مردان که در آن پیشپوست نمیتواند به عقب کشیده شود
گیرش قُلفهparaphimosisواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در آلت مردان که در آن پیشپوست به عقب کشیده میشود، ولی به حالت اولیۀ خود بازنمیگردد
قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) از بن بریدن غلاف سر نره .(منتهی الارب ). رجوع به قَلف شود. || بی ختنه ماندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قَلِف َ الصبی قلفا؛ لم یختن و قیل عظمت قلفته . (اقرب الموارد).
قلفةلغتنامه دهخداقلفة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) مؤنث قِلف و آن پوست درخت است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود. || گیاهی است سبز که میوه ٔ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ قَلیف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلیف شود.