قپانلغتنامه دهخداقپان . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس . 6000 گزی خاوری گنبد قابوس سر راه فرعی گنبد قابوس به مراد تپه . محلی است کوهپایه معتدل و سکنه ٔ آن 460 تن ترکمنی است . آب آن از رود
قپانلغتنامه دهخداقپان . [ ق َپ ْ پا ] (ترکی ، اِ) کپان و آن ترازویی است که یک پله دارد و بجای پله ٔ دیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس میگویند. (برهان ).
قپانفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین: ◻︎ یکی دیبا فروریزد به رِزمه / یکی دینار برسنجد به قپّان (عنصری: ۲۷۰). Δ در این بیت qappān۲. باسکول.
پوشَن چاهwell casing, casingواژههای مصوب فرهنگستانلولهای با قطر زیاد از فلز یا پلاستیک یا الیاف که آن را همزمان یا پس از حفاری در چاه گمانه قرار میدهند و با سیمان به دیوارههای چاه میچسبانند تا مانع از ریزش چاه یا هدررفت گل حفاری یا ورود سیالهای دیگر به درون سازندهای تراوا شود
پیت کتابیjerry can/jerrycan/jerri canواژههای مصوب فرهنگستانگُنجایهای پلاستیکی یا فلزی، با سطحِمقطع مستطیلشکل یا چندضلعی و اضلاع تخت که برای انبار کردن و حمل مایعات کاربرد دارد
قوطی کلیددارkey-opening can, Packer's canواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قوطی کنسرو که با استفاده از کلید مخصوصی که بر روی آن است باز میشود
قان قانلغتنامه دهخداقان قان . (مغولی ، اِ) ریشه ٔ کلمه ٔ خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول . (النقود العربیه ص 134).
قپانداریلغتنامه دهخداقپانداری . [ ق َپ ْ پا] (حامص مرکب ) شغل و حرفه ٔ قپاندار. || (اِ مرکب ) جای قپاندار. || اجرت قپاندار.
پرنه قپانلغتنامه دهخداپرنه قپان . [ ] (اِخ ) ناحیتی است در سنجاق اووه ٔ ارزروم . مرکب از 13 قریه . (قاموس الاعلام ).
قپانداریلغتنامه دهخداقپانداری . [ ق َپ ْ پا] (حامص مرکب ) شغل و حرفه ٔ قپاندار. || (اِ مرکب ) جای قپاندار. || اجرت قپاندار.
پرنه قپانلغتنامه دهخداپرنه قپان . [ ] (اِخ ) ناحیتی است در سنجاق اووه ٔ ارزروم . مرکب از 13 قریه . (قاموس الاعلام ).
اناره ٔ قپانلغتنامه دهخدااناره ٔ قپان . [ اَ رَ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رمانه ٔ قپان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ناره شود.
باج قپانلغتنامه دهخداباج قپان . [ ق َ ] (اِ مرکب ) قپانداری . (واژه های نو فرهنگستان ایران 1319هَ . ش . ص 65).