قیرلغتنامه دهخداقیر. (اِخ ) شهری کوچک است [ از فارس ] و از آب زکان که از کوه دیه خسرویه بر میخیزد مشروب میشود. (نزهةالقلوب ؛ مقاله ٔ سوم ص 118، 217).
قیرلغتنامه دهخداقیر. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد است و آب مشروب آن و آب زراعت اطراف از چشمه و دورشته قنات تأمین میشود. سکنه ٔ آن مطابق آخرین آمار2300 تن است . شغل اهالی زراعت ، باغداری و کسب میباشد. از ادارات دولتی بخشداری و ژاندا
قیرلغتنامه دهخداقیر. (معرب ، اِ) جسم جامد غیرمتبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانندشیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت میشود. ترکیب قیر همان ترکیبات هیدروکربورهای نفت است که درنتیجه ٔ اکسیداسیون حالت جمود پیدا کرده است . قیرهای طبیعی که به نام مومیایی و زفت رومی نیز نامیده میشوند و وز
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
قیراطلغتنامه دهخداقیراط. (معرب ، اِ) و آن را قِرّاط نیز گویند. وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند. در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار. (نقود العربیه از قاموس ص 28). ج ، قراریط. (نقودالعربیه ). وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک
قیراندودلغتنامه دهخداقیراندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) قیراندوده . (فرهنگ فارسی معین ) : نه هوایی کدر و گردآلودبر وی از ابر یکی خیمه ٔ شوم بسته اندر قفسی قیراندودمنظر دیده ز دیدار نجوم .(فرهنگ فارسی معین از بهار).
قیراندودهلغتنامه دهخداقیراندوده . [ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوده به قیر. قیرمالیده . (فرهنگ فارسی معین ).
قیربونلغتنامه دهخداقیربون . [ ق َ رَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه ٔ دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
قیراطلغتنامه دهخداقیراط. (معرب ، اِ) و آن را قِرّاط نیز گویند. وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند. در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار. (نقود العربیه از قاموس ص 28). ج ، قراریط. (نقودالعربیه ). وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک
قیراندودلغتنامه دهخداقیراندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) قیراندوده . (فرهنگ فارسی معین ) : نه هوایی کدر و گردآلودبر وی از ابر یکی خیمه ٔ شوم بسته اندر قفسی قیراندودمنظر دیده ز دیدار نجوم .(فرهنگ فارسی معین از بهار).
قیراندودهلغتنامه دهخداقیراندوده . [ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوده به قیر. قیرمالیده . (فرهنگ فارسی معین ).
قیربونلغتنامه دهخداقیربون . [ ق َ رَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه ٔ دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
دریای قیرلغتنامه دهخدادریای قیر. [ دَرْ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از شب تاریک است . (برهان ) (آنندراج ). تاریکی شب . (ناظم الاطباء). || دوات پرسیاهی . (برهان ) (آنندراج ). دوات پر از مرکب . (ناظم الاطباء).
حجر قیرلغتنامه دهخداحجر قیر. [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی سیاه است برنگ قیر بزمین مغرب بود. (نزهة القلوب ).
تالسقیرلغتنامه دهخداتالسقیر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) به یونانی تخم سپند است که آن خردل فارسی باشد. (برهان ) (آنندراج ). این کلمه محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس شود. مؤلف برهان گوید:تخم تره تیزک را نیز گویند و این لغت در چند نسخه ٔ صحاح الادویه چنین بود لیکن در اختیارات تالبس
خوار و حقیرلغتنامه دهخداخوار و حقیر. [ خوا / خا رُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) پست . ناچیز. بی اعتبار. بی قدر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوقیرلغتنامه دهخداخوقیر. (اِخ ) ابوبکربن محمدعارف خوقیر از عالمان مقیم مکه بباب السلام بود او راست :1 - فصل المقال فی توسل الجهال . 2 - هذاکتاب مالابدمنه . (از معجم المطبوعات ).