خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیماز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قیماز
/qeymāz/
معنی
کنیز؛ خدمتکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qeymāz کنیز؛ خدمتکار.
-
قیماز
لغتنامه دهخدا
قیماز. [ ق َ ] (اِخ ) قطب الدین . رجوع به قطب الدین قیماز شود.
-
قیماز
لغتنامه دهخدا
قیماز. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) کنیز و خدمتگار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : پس در خانه بگو قیماز راتا بیارد آن رقاق و قاز را.مولوی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
قطب الدین قیماز
لغتنامه دهخدا
قطب الدین قیماز. [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) امیرالامرای المستضی ٔباﷲ بیست ویکمین خلیفه ٔ عباسی بود. مدت درازی امارت داشت . مردی دیندار و دوستدار علماء بود و سرانجام خلیفه را از او رنجانیدند، و بر اثر تحریکات ، عوام به درخانه ٔ وی غوغا کردند. او دیوار خان...
-
جستوجو در متن
-
ابن المسلمة
لغتنامه دهخدا
ابن المسلمة. [ اِ نُل ْ م ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) کنیت احمدبن عمر است و او پدر خاندانی است معروف به آل الرّفیل ، و رفیل از عجم بوده و بروزگار عمربن الخطاب به دست عمر مسلمانی گرفت . رجوع به تجارب السلف ص 317 شود. یکی از افراد این خاندان ابوالقاسم علی بن حس...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ](اِخ ) ابوبکر عطار. وزیر المستضی ٔ بنوراﷲ، سی وسومین خلیفه ٔ عباسی . او در ابتدای کار بازرگان بود و با اهل تصرف درآمیخت و در نظر مستضی ٔ آمد، وزارت بدو دادو او مردی بود که بر رعیت تثقیل کردی و عوام او را دشمن داشتندی و تا آخ...
-
خاص بیک
لغتنامه دهخدا
خاص بیک . [ خاص ص ب ِ ] (اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر آرد: وی در کوشک مرغزار همدان در وقتی که از غرائب اقمشه و نفائس امتعه و اسلحه ٔ گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشکش نز...
-
سندان گذار
لغتنامه دهخدا
سندان گذار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ازسندان بگذرد : قیماز شمشیر سندان گذار بر نیزه ٔ او زد و نیزه ٔ او را قلم کرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). شا...
-
کره رود
لغتنامه دهخدا
کره رود. [ ک َ رَ ] (اِخ ) قصبه ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراً کرج ابودلف همین قصبه است . (یادداشت مؤلف ). مغولان آن را ترکان موران گویند. (تاریخ غازانخان چ اروپا ص 73) : در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و ...
-
حسام الدین اینانج
لغتنامه دهخدا
حسام الدین اینانج . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حاکم ری از طرف ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بود و به همراهی عزالدین قیماز حاکم اصفهان بر شاه طغیان کرد، و پس از جنگ و شکست به مازندران فرار کردند و در 559 هَ . ق . به ملازمت سلطان تکش که در خوارزم حکو...
-
خیلتاش
لغتنامه دهخدا
خیلتاش . [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) سپاه و لشکری که همه از یک خیل و یک طایفه باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). این کلمه مرکب از خیل وتاش ترکی است بمعنی هم خیل . (یادداشت مؤلف ). || گروه نوکران و غلامان از یک خیل . (ناظم الاطباء). فراش . محصل . آر...
-
رازدار
لغتنامه دهخدا
رازدار. (نف مرکب ) سرنگاهدار. (ناظم الاطباء).دارنده ٔ راز کسی . حافظ سر. محرم راز. (آنندراج ). پوشنده ٔ سر. دارنده ٔ سر : ابوبکر نیز همه شب خواب نداشت و با خود همی اندیشید که این بت پرستی که ما بدان اندریم و پدران ما اندر بودند هیچ چیز نیست ... و کاش...
-
از این
لغتنامه دهخدا
از این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره ٔ وصف جنسی بکاراست و غالباً پس از اسم یا صفت یاء نکره می آورند به معنی از این قبیل ، از ای...