کلنگلغتنامه دهخداکلنگ . [ ک ُ ل َ ] (اِ) پرنده ای است کبودرنگ و درازگردن بزرگتر از لک لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیر دم او را بر سر زنند. (برهان ). مرغی است بلندپرواز مانند غاز و غالباً بر لب آبها نشینند و بر هوا یک دسته ٔ آن به ترتیب و قطار و نظام پرواز کند. (آنندراج ). کلنگ پرنده
کلنگلغتنامه دهخداکلنگ . [ ک ُ ل َ / ل ُ ] (اِ) دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار کنند. (برهان ). بمعنی افزاری است برای کندن زمین که از آهن می سازند و دسته از چوب می دارد و به این معنی کلند نیزآمده . (آنندراج ). کلند و دست افزاری که بدا
کلنگیلغتنامه دهخداکلنگی . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیریک است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
وضع حجر الأساسدیکشنری عربی به فارسیسنگ زيرين (سنگ بنا) را نهاد , كلنگ ساخت را بر زمين زد , پايه گذارى كرد , بنيانگذارى كرد , پايه ريزى كرد , تأسيس كرد