لابیدنلغتنامه دهخدالابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفت
گلابدانفرهنگ فارسی عمیدجای گلاب؛ گلابپاش: ◻︎ مهر از سر نامه برگرفتم / گفتی که سر گلابدان است (سعدی۲: ۳۴۸).
لابیدنلغتنامه دهخدالابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفت