لاتلغتنامه دهخدالات . (اِخ ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 45 هزارگزی جنوب خاوری خمام . دارای 652 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاتلغتنامه دهخدالات . (ص ، اِ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. (در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل . و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || (اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه . یا شاه با یک یا دو پیاده . قسمی باختن در شطرنج که هم
لاتلغتنامه دهخدالات . [ ت َ ] (ع حرف ) کلمه ٔ نفی به معنی لیس . و قوله تعالی : لات حین مناص (قرآن 3/38)؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی م
لاتلغتنامه دهخدالات . [ لات ت ] (اِخ ) نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف . (مفاتیح ). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی . (ترجمان جرجانی ). نام بتی است : و قراء بها ابن عباس و عکرمه و جماعة. سُمی بالذی کان یلت عنده السویق بالسمن ثم خفف . (منتهی الارب ). رجوع به بت شود :</
لاد از لاد افکندنلغتنامه دهخدالاد از لاد افکندن . [ اَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیر و زبر کردن : جاودان زی و همین رسم و همین عادت دارخانه ٔ قرمطیان را بفکن لاد از لاد.فرخی .
لاد از لاد برگشادنلغتنامه دهخدالاد از لاد برگشادن .[ اَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن : بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی .
لات و لوتلغتنامه دهخدالات و لوت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لات و پات . رجوع به لات شود : قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند. خاقانی .- لات و لوت و آسمان جل ؛ سخت فقیر و بی چیز.کلمه ٔ لوت همان رو
لاتعد و لاتحصیلغتنامه دهخدالاتعد و لاتحصی . [ ت ُ ع َدْ دُ وَ ت ُ صا ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) بیشمار. بیرون از شمار.
لاترنکیرلغتنامه دهخدالاترنکیر. [ رُ ی ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «لو» از ولایت فیژاک . دارای 511 تن سکنه است .
لاتریلغتنامه دهخدالاتری . [ رِ ] (اِخ ) پیر آندره . نام طبیعی دان فرانسوی و یکی از بانیان علم حشره شناسی . مولد بریو. (1762-1833 م .).
لاتورلغتنامه دهخدالاتور. (اِخ ) لاتوردُوِرْنی ْ. نام کرسی بخش در ایالت «پوی دُدُم » از ولایت ایسوار. دارای 1421 تن سکنه است .
لاترنکیرلغتنامه دهخدالاترنکیر. [ رُ ی ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «لو» از ولایت فیژاک . دارای 511 تن سکنه است .
لاتریلغتنامه دهخدالاتری . [ رِ ] (اِخ ) پیر آندره . نام طبیعی دان فرانسوی و یکی از بانیان علم حشره شناسی . مولد بریو. (1762-1833 م .).
لاتورلغتنامه دهخدالاتور. (اِخ ) لاتوردُوِرْنی ْ. نام کرسی بخش در ایالت «پوی دُدُم » از ولایت ایسوار. دارای 1421 تن سکنه است .
لات کردوانلغتنامه دهخدالات کردوان . [ ک َ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از مشرق ریکان گذرد.
داود دوغلاتلغتنامه دهخداداود دوغلات . [ وو دِ ] (اِخ ) (امیر...) از اعیان و امراء الوس جغتای و از معاصران امیر تیمور گورگان است و در تاجگذاری وی شرکت داشته است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 388 و 4
دبیلاتلغتنامه دهخدادبیلات . [ دُ ب َ ] (ع اِ) ج ِ دبیلة : و دقیقها [دقیق الحلبة] یلین الدبیلات و ینضجها. (ابن البیطار).
درازلاتلغتنامه دهخدادرازلات . [ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رحیم آباد، بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 22هزارگزی جنوب رودسر و 10هزارگزی جنوب رحیم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دلالاتلغتنامه دهخدادلالات . [دَ ] (ع اِ) ج ِ دلالة. رجوع به دلالة و دلالت شود : خردمندان و دانایان را معلوم شد که به دلالات عقلی و معجزات حسی التفات ننمایند. (کلیله و دمنه ).
دولاتلغتنامه دهخدادولات . [ دَ وَ ] (ع اِ) ج ِ دولة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به دولة.