لاحبلغتنامه دهخدالاحب . [ ح ِ] (اِخ ) ابن مالک بن سعداﷲ من بنی جعیل ثم من بنی صخر.ابن عبدالحکم ذکر وی در عداد صحابه ای که به مصر فرود آمدند کرده است و از سعیدبن عفیر نقل کرده که : انه بایع رسول اﷲ علیه و آله و سلم فی عصابة من قومه . ابن یونس گوید لاحب بن مالک البلوی صحابی شهد فتح مصر ولا نعلم
لاحبلغتنامه دهخدالاحب . [ ح ِ ] (ع ص ) راه روشن و فراخ . (منتهی الارب ). راه هویدا. (مهذب الاسماء). راه پیدا.
لاعبلغتنامه دهخدالاعب . [ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لعب . بازی گر. بازی کن . بازی کننده : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعِبین . (قرآن 38/44). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین . (قرآن 16/
حبذالغتنامه دهخداحبذا. [ ح َب ْ ب َ ] (ع صوت ) بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است . چقدر محبوب است . و صاحب غیاث اللغة حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است : حبذاالأمر؛ خوب و نیکوست این کار : دوش وقت نیمه شب بوی بهار آورد بادحبذا باد شمال
راهلغتنامه دهخداراه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ری و ری ّ و در سرخه ای ، ول
شلاحبلغتنامه دهخداشلاحب . [ ] (اِ) شلاجه . گویند ماده ٔ آن بول گورخر است که بتدریج در سنگ و سطح سفت و سخت کوه جمع شود و مانند صمغ که بر درختان چسبد بدانجا می چسبد. نیکوترین او آن بود که رنگ او سیاه بود و بوی او به بوی بول گاو شبیه بود. برخی گفته اند که تولد آن از بول نهاز کوهی است و بعضی گفته