لاحدلغتنامه دهخدالاحد. [ ح ِ ] (ع ص ) قبرکن . لحدساز : عاقلان بینی به شادی بهر آن در هر مکان لاحدان بینی به رنج از بهر این در هر دیار. سنائی .|| قبرٌ لاحد؛ گور بالحد. (منتهی الارب ).
لاحطلغتنامه دهخدالاحط. [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لحط به معنی آب پاشیدن و سپوختن و راندن . (از منتهی الارب ).
لاعطلغتنامه دهخدالاعط. [ ع ِ ] (ع ص ) مقابل پهلوی دیوار و کوه گذرنده . گویند: مَر لاعطاً؛ مقابل پهلوی دیوار و کوه ، گذشت . (منتهی الارب ).
لایعدلغتنامه دهخدالایعد. [ ی ُ ع َدد ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یعد) بیشمار. بیحد. فزون از شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
قبرکنلغتنامه دهخداقبرکن . [ق َ ک َ ] (نف مرکب ) گورکن . حفار. کسی که حفر گور میکند. (ناظم الاطباء). آنکه قبر کند. (آنندراج ). لاحد.
جزولیلغتنامه دهخداجزولی . [ ج َ ] (اِخ ) ابوعلی بن احمد. او راست : شرح لاحد و عشرین کلمة یکثر وجودها فی الکلام . وی متن «قواعد الاعراب »ابن هشام را نیز تلخیص کرد. (از معجم المطبوعات ).
هب لیلغتنامه دهخداهب لی . [ هََ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اشارت و تلمیح به دعای سلیمان (ع ) که گفت رب اغفر لی و هب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی ؛یعنی ای پروردگار ببخش مرا ملکی که سزاوار نیست و نزیبد هیچکس را از پس من . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
احدی الاحدلغتنامه دهخدااحدی الاحد. [ اِ دَل ْ اَ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کلمه ٔ مدح است . یقال : فلان ٌ احدی الاحد؛ یعنی بیهمتاست .
ملاحدلغتنامه دهخداملاحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) خمیده و ناراست و نادرست . || بانفاق و بامکر. || بی دین و از دین برگشته . (ناظم الاطباء).
بلاحدلغتنامه دهخدابلاحد. [ ب ِ ح َدد ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + حد) بدون حد. بی اندازه . بی کران . (از فرهنگ فارسی معین ).