لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِ) لادن . رجوع به لادن شود. رطوبتی است که به پشم و ریش بز و سم آن نشیند. وقتی که گیاه قیسوس یا قستوس را چرا کند. آنچه در موی چسبد نیکوتر است . نافع نزلات و سرفه و درد گوش و مسخن و ملین و مفتح سدد و دهن رگها و مدّر بول و حیض . و آنچه در سم وی آویزد. دردی و زبون
لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِخ ) (شیخ ...) امام ِ سلطان اسکندر لودی از سلاطین هند در قرن هشتم هجری . (تاریخ شاهی ص 63).
لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِخ ) نام پزشکی از شاگردان بقراط. (ابن الندیم ) (تاریخ الحکماء قفطی ص 94).
لائیدنلغتنامه دهخدالائیدن . [ دَ] (مص ) گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن ، بیهده گفتن و هرزه لای ، هرزه گوی و هرزه لائی ، بیهده گوئی . برغست خائی ، ژاژخائی . یاوه سرای : رعد را ابر گفته اینش کفش وقت این لاف نیست هرزه ملای .
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانواده ٔ تروپئولاسه . دارای ساقه ٔ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپَر زرد؛ نارنجی یا قرمز ودورنگ . رقمهایش عبارتند از لادن پاکوتاه که در ایران بسیار است و لادن پرپر و لادن گل درشت . این گل پس از کشف آمری
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوعی
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) از نواحی شرقی زاهدان در جنوب غربی میرجاوه . و شاید لادن شاهنامه همین لادن باشد.
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است : بدو گفت گیو ای فرومایه مردز لادن چه گوئی و روز نبردنه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون ز ترکان و آویختن . فردوسی .به لادن مرا دیده ا
قلسوسلغتنامه دهخداقلسوس . [ ق َ ] (ع اِ) گیاهی است که لاذن از آن است . (اقرب الموارد) (دزی ج 2 ص 395).
اسطاثلغتنامه دهخدااسطاث . [ ] (اِخ ) نام یکی از شاگردان بقراط. (ابن الندیم ). در تاریخ الحکماء قفطی آمده (ص 94): و من تلامیذ بقراط لاذن ماسرجس ساوری فولس و هو اجل ّ تلامیذه و خلیفته اسطاث غورس .
بقراطلغتنامه دهخدابقراط. [ ب ُ ] (اِخ ) نام حکیمی . (غیاث اللغات ). نام حکیمی دهریه که انیس و جلیس سکندر بود و او عالم را قدیم میگفت و مخلوقی نمیدانست . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نام بزرگترین پزشک قدیم است که در 460 ق .م . مسیح در جزیره ای از بحرالجزایر ی
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوعی
تأسیسلغتنامه دهخداتأسیس . [ ت َءْ ] (ع مص ) بنیاد نهادن . (زوزنی ) (دهار) (کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بنا افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). تأسیس خانه ؛ بنیاد نهادن آن . (از اقرب الموارد). استوار
بنات الاذنلغتنامه دهخدابنات الاذن . [ ب َ تُل ْ اُ ذُ ] (ع اِ مرکب ) آماسهای بن گوش . (یادداشت مرحوم دهخدا): آماسهائی که اندر بن گوش افتد طبیبان آن را به تازی بنات الاذن گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شحمة الاذندیکشنری عربی به فارسیقسمت اويزان گوش , نرمه گوش , لا له گوش , نرمه (مثل نرمه گوش) , اويز , بخش پهن وگردي که بچيزي اويخته يا پيش امده باشد , لخته , گوشه , بخشي از عضله يا مغز