لاغلغتنامه دهخدالاغ . (اِ) تا. تای . شاخ . شاخه . طاقه : طاقه ٔ ریحان ،لاغی اسپرغم . یک لاغ سبزی ، یک طاقه بقل ، یک برگ از سبزی . یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم ؛ هریک ازبنه های سبزی در یکدسته . رمش ، یکدسته اسپرغم . || هریک از گیسوان بافته . دسته ای خرد از گیسوی و موی . یکدسته ٔ ط
لاغفرهنگ فارسی عمید۱. بازی؛ شوخی؛ مسخرگی: ◻︎ وگر مرد لهو است و بازی و لاغ / قویتر شود دیوش اندر دماغ (سعدی۱: ۱۱۲).۲. مکر؛ فریب.
لیغ و لاغلغتنامه دهخدالیغ و لاغ . [ غ ُ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لاغ شود : گه خیال آسیا و باغ و راغ گه خیال میغ و ماغ و لیغ و لاغ .مولوی .
تیمگان قهرمانان اروپاUEFA Champions League, Champions League, European Champion's Cupواژههای مصوب فرهنگستاننام رسمی جام قهرمانان اروپا که میان تیمهایی برگزار میشود که در تیمگانهای ملی خود حائز بالاترین رتبهها شدهاند
رَزدانهlake, colour lake, lake colourواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رنگدانۀ متشکل از مادۀ رنگی آلی و انحلالپذیر که به پایهای معدنی پیوند خورده است
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش
لاغرسرونلغتنامه دهخدالاغرسرون . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . (منتهی الارب ): ارساح ؛ لاغرسرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
لاغلاغولغتنامه دهخدالاغلاغو. (اِ) به لهجه ٔ خراسانی تابه باشد. و بعضی گفته اند، کاسه است .- امثال :گرد کردی لاغلاغو، دراز کردی خاک انداز .
لاغوتیلغتنامه دهخدالاغوتی . (اِ) به سریانی ارنب برّی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لاغوس شود.
تتربولغتنامه دهخداتتربو. [ ت َ رَ / ت َ ت َ ] (اِ) تتربوه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تتره . (انجمن آرا) (آنندراج ). ظرافت و سخره و لاغ . (فرهنگ جهانگیری ). ظرافت و لاغ و مسخرگی . (برهان ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج )
متمازحلغتنامه دهخدامتمازح . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) با هم لاغ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مشغول به لاغ و مزاح با هم دیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تمازح شود.
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش
لاغرسرونلغتنامه دهخدالاغرسرون . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . (منتهی الارب ): ارساح ؛ لاغرسرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
لاغلاغولغتنامه دهخدالاغلاغو. (اِ) به لهجه ٔ خراسانی تابه باشد. و بعضی گفته اند، کاسه است .- امثال :گرد کردی لاغلاغو، دراز کردی خاک انداز .
لاغوتیلغتنامه دهخدالاغوتی . (اِ) به سریانی ارنب برّی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لاغوس شود.
دانه بلاغلغتنامه دهخدادانه بلاغ . [ ن ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. واقع در 36هزارگزی جنوب سیه چشمه و هزارگزی شمال شوسه ٔ چشمه قره ضیاءالدین . دامنه است و سردسیر دارای 70 تن سکنه آب آن از چش
دلاغلغتنامه دهخدادلاغ . [ دِل ْ لا ] (ترکی ، اِ) دلاق . تلاق . چوچوله . بظر. بظارة. قنب . بیظر. قرن . فنج . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دلدل بلاغلغتنامه دهخدادلدل بلاغ . [ دُ دُ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دلیک بلاغلغتنامه دهخدادلیک بلاغ . [ دَ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در 39 هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 36 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه روشاهین دژ به تکاب ، با <span class="hl" dir="
حجةالبلاغلغتنامه دهخداحجةالبلاغ . [ ح َج ْ ج َ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) آخرین حج پیغمبر که آنرا حجةالوداع و حجةالاسلام و حجةالتمام نیز نامند. رجوع به حجةالوداع شود.