لاپلولغتنامه دهخدالاپلو. [ ل ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت (کُرِّز) از ولایت ِ تول . دارای 817 تن سکنه است .
لؤلؤ لالالغتنامه دهخدالؤلؤ لالا. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان . گوهر آبدار. رجوع به لالا شود : بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کندرنگ رویش مشک را چون لؤلؤ لالا کند. منوچهری .دریای سخنها سخن خوب خدای است پ
لؤلولغتنامه دهخدالؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان ، به قول اسدی در لغت نامه ). ج ، لاَّلی . و بعضی گفته اند که
لولولغتنامه دهخدالولو. (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد که در زنگار مسکن دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 57 شود.
لالویهلغتنامه دهخدالالویه . [ ی َ ] (اِخ ) نام جد ابی الحسن علی بن محمدبن علی بن لالویه . (سمعانی ورق 595).
لالونلغتنامه دهخدالالون . (اِخ ) لالان . از توابع تهران (رودبار قصران ) دارای معدن زغال سنگ . رجوع به لالان شود.
لالویهلغتنامه دهخدالالویه . [ ی َ ] (اِخ ) نام جد ابی الحسن علی بن محمدبن علی بن لالویه . (سمعانی ورق 595).
لالونلغتنامه دهخدالالون . (اِخ ) لالان . از توابع تهران (رودبار قصران ) دارای معدن زغال سنگ . رجوع به لالان شود.
ملالولغتنامه دهخداملالو. [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تلالوفرهنگ مترادف و متضاد۱. برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرقوبرق ۲. فروزش، فروغ لمعان ۳. برق زدن، درخشیدن