لبافلغتنامه دهخدالباف . [ ل َ ب با ] (از ع ، ص ) (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ) لواف . گستردنی زلیه ساز. رجوع به لواف شود.
لبولغتنامه دهخدالبو. [ ل َ ] (اِ) چغندر پخته . لبلبو. در زبان آشور و بابل چغندر را لپتو میخوانده اند و در آرامی لپتا و لیپتا می نامیده اند و بعید نیست که اصل لبوی فارسی همین باشد. (مجله ٔ یغما شماره ٔ اول سال سوم ، مقاله ٔ پورداود).
لوافلغتنامه دهخدالواف . [ ل َوْ وا ] (ع ص ) گستردنی زلیه ساز. (منتهی الارب ). لباف (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ). جوال باف . پاتاوه باف . پلاس باف . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). پای تابه فروش . (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: کسی که ریسمان و جدار (؟) و کره (؟) و غیره سازد و ای
جوالبافلغتنامه دهخداجوالباف . [ ج َ / ج ُ ] (نف مرکب ) لواف .جوالقی . (دهار). بافنده ٔ جوال . رجوع به جوال شود.
شالبافلغتنامه دهخداشالباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ شال . آنکه شال بافد. جولاهه که شال بافد. (یادداشت مؤلف ) : نه از شال بافان این روزگارم که کلغر ندانند باز از بریشم . نزاری قهستانی .تا بکی کبر و چند خواهی لاف که منم شالباف سنگین ب