لبیجلغتنامه دهخدالبیج . [ ل َ ] (ع اِ) برک لبیج ، شتران شبانگاه بخوابگاه فروآینده ٔ خوابنده ٔ پیرامون سرایها. یا شتران قوم مقیم و فروخوابنده پیرامون خانها. (منتهی الارب ).
لبجلغتنامه دهخدالبج . [ ل َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ). لبج به (مجهولاً)، بر زمین افکنده شد و افتاد. || به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ).
لبزلغتنامه دهخدالبز. [ ل َ ] (ع مص ) نیک خوردن و فروبردن . || بینی بند بربستن . || بر پشت زدن به دست . || سخت زدن . || راندن . || لقب دادن . || لگد زدن شتر. || سخت زدن ناقه سم را بر زمین . (منتهی الارب ).